کد خبر: ۹۱۴
تاریخ انتشار:۲۷ تير ۱۳۹۷ - ۱۷:۱۸
بهمن معتمدیان کارگردان سینما و تئاتر مطرح کرد:
وضعیت ناخوشایند آرمانگراها!
بهمن معتمدیان

شیرین کاظمیان/کارشناس تئاتر: چند صباحی می‌شود که ستاره‌های سینما و به اصطلاح سلبریتی ها جای بازیگران حرفه‌ای تئاتر را بر روی صحنه‌های نمایش گرفته‌اند؛ موافقان این موضوع معتقدند که حضور سلبریتی ها در عرصه هنرهای نمایشی نه تنها باعث آشتی مردم با تئاتر می‌شود بلکه به گیشه‌های این هنر جریان ساز نیز رونق می‌بخشد! اما در سوی دیگر مخالفان این پدیده که اکثراً از پیشکسوتان تئاتر هستند اعتقاد دارند که سلبریتی ها هنرهای نمایشی را به سمت ابتذال و دوری از مفاهیم بنیادین تئاتر سوق می‌دهد، برای واکاوی بیشتر این مبحث به سراغ بهمن معتمدیان کارگردان سینما و تئاتر رفتیم تا به این بهانه گفت‌وگویی با او داشته باشیم:

پس از اجرای موفق نمایش آوازخوان طاس ترجیح شما بر این بوده که بجای همکاری با عوامل حرفه‌ای بیشتر با هنرجویانی که در کارگاه‌های بازیگری خود شما تعلیم دیده‌اند کار روی صحنه ببرید، لطفاً کمی درباره نکات مثبت و منفی این تجربتان توضیح دهید؟

ابتدا باید مقدمه‌ای عرض کنم. در فیلمسازی بابت سلیقه و نگرشی که دارم معمولاً از بازیگران شناخته شده و حرفه‌ای استفاده نمی‌کنم. اغلبِ بازیگرانِ حرفه‌ای و به اصطلاح چهره، بعد از مدتی در لاک و قالب خاص و مشخصی فرو می‌روند و از آن پس چه بخواهند و چه نخواهند کدهای واحد و شناخته شده‌ای را نمایندگی می‌کنند. بنابرین همواره مخاطب قضاوتی از پیش تعیین شده در مورد آنها دارد و بعید است بازیگران بتوانند از این دایره بگریزند، مگر در موارد خاص و استثنایی. البته بخشی از این اشکال برمی‌گردد به ظرفیت سینمای ما در بعد تکنیک و تفکر که از بنیهٔ کافی برای بهره گرفتن از بازیگران توانمند و مؤثر برخوردار نیست اما به طور کلی بازیگر شناخته شده همواره پیش‌زمینه‌ای -بک گراندی- با خود دارد که معمولاً نمی‌تواند به طور کامل از شر آن خلاص گردد. بعضی از کارگردانان مؤلف، نه به استفاده از بازیگر حرفه‌ای معتقدند و نه سلیقه‌شان ایجاب می‌کند که از بازیگران چهره و معروف استفاده کنند. مثلاً «روبر برسون» بزرگ معتقد بود که به طور عمومی بازیگران حرفه‌ای میل به نمایش چیزها دارند و بنابرین راهی نیست جز اینکه از افراد آماتور و ناشناخته استفاده کنیم. چرا که افراد آماتور و نابلد –برعکس بازیگران حرفه‌ای- سعی در پنهان کردن چیزها دارند و این دقیقاً همان جایی است که اسرار آمیز بودن، گفتن ناگفته‌ها و «آن» امکانش را می‌یابد تا درسینما بروز کند و سینما آن راز و رمز لازم را بیابد. سینما اگر قرار است خودش را به شعر نزدیک کند راهی جز فهم و به کار بستن این مسائل ندارد. می‌خواهم با جمله‌ای از کافکا فعلاً این بحث رو همینجا مسکوت بذارم: در علم شخص سعی می‌کند مطلبی را که قبلاً هیچکس نمی‌دانسته طوری بیان کند که همه بفهمند؛ اما در شعر دقیقاً برعکس است.»
بعد از این مقدمهٔ طولانی و با تمام این اوصاف و با علم و اعتقاد به این شیوه در فیلمسازی، باید قاطعانه اعلام کنم که در تئاتر مسئله کاملاً متفاوت است. در تئاتر نمی‌توانید با بازیگران آماتور و تعلیم ندیده به بنایی محکم و استوار برسید. فارغ از استثناها و اجراهایی خاص، تئاتر بسیار متکی به بازیگر حرفه‌ای، با تجربه و کار بلد است و احتمالاً فقط در این حالت می‌توان به آن رمز و راز -که صحبتش رفت- در تئاتر رسید؛ اما امروز شرایط در تئاتر ما به گونه‌ای جلو رفته که حرف اول را اقتصاد و فروش و کمیت می‌زند، نه رشد و آگاهی و خلاقیت و کیفیت. در تئاتر امروز ایران نوعی از ابتذال و سطحی نگری و بی‌هویتی و در کل مخدوش شدن مرزها و مفاهیم روبرو هستیم. بخشی از این موارد به طور سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده اتفاق می‌افتد و بخشی از آن در ساختار و بنیهٔ ضعیف تئاتر ما ریشه دارد. پیش از این اوضاع آشفته و بازاری در تئاتر، خود من از چهره‌های شناخته شده در تئاتر استفاده کردم اما در آن دوران تئاتر نه مخاطبی داشت و نه این تعداد سالن خصوصی.
در این شرایط تصمیم گرفتم پلتفرمی طراحی کنم که هم به تربیت بازیگران جوان و با استعداد بپردازد و هم مولد باشد. شاید این رفتار آرمانگرایانه جلوه کند اما به نظرم واکنشی منطقی و مؤثر نسبت به وضع فعلی در تئاتر ما است. می‌توان گفت این واکنش در واقع همان راز بقاست! و در تأیید حرف داروین که می‌گفت آنچه بقای خود را حفظ می‌کند نه قویترین نوع است و نه هوشمندترین، بلکه آن نوعی است که بیش از بقیه به تغییر پاسخ می‌دهد. بنابرین به نظرم می‌رسد فعلاً فقط از این مسیر می‌توانم به آن نوع تئاتری که علاقه دارم و معتقدم برسم.
البته آرمانگرایی همواره تناقضها و کمپلکسهای خودش را دارد و همواره آرمانگراها به‌طور دائم در وضعیتی ناخوشایند بودند و اکثرموارد در اقلیت؛ و از جانب واقع‌گراها، حاکمان، نان به نرخ روزخورها و فرومایگان، حذف و سرکوب و انکار شدند. درس‌های تاریخ هنر به ما نشان داده هنرمندانِ آرمانگرا راهی ندارند جز مقاومت، جنگندگی و ایمان به راه‌شان. گو اینکه می‌توان گفت آرمانگرایانی که از دل شهرنشینی مدرن سر بر آوردند و در واکنش به جامعه ماده‌گرا و پول پرست، دست به خلق اثر زدند خود محصول همان جامعه پول‌پرست و مادی و مصرفی و افراط گرا بودند. با این همه جامعهٔ مصرفی و مادی اعتبار و مشروعیتش را نمی‌تواند از این موضوع کسب کند که خود مولد آرمان و آرمانگرایی‌است. اغلب فرصت طلبها از این تعامل بین مادی گرایی و آرمانگرایی –که از کمپلکسهای آرمانگرایی است- سواستفاده کرده و این موضع که هر چیزی مولد ضد خود هم هست را بهانه کرده تا تداوم مصرف گرایی و ماده‌گرایی را توجیه کنند. این گونه سفسطه‌ها نباید باعث شود شفافیت و مبارزه‌طلبی آرمان‌گراها تحت تأثیر قرار بگیرد. در نهایت این گونه تفسیرها و آب گل آلود کردنها خیلی مهم نیستند و شاید به قول معروف، مهم این است یک آرمانگرا درک کند مقاومت تنها وقتی معنا دارد که باور و ایمان داشته باشد صرفاً اکنون است که در پیله است، اما در آخر پروانه خواهد گشت. در غیر این صورت آرمانگرایی و مقاومت چیزی نیست جز رنج مدام.

طی سال‌های اخیر با افزایش سالن‌های خصوصی تئاتر و ورود چهره‌های سینمایی به این هنر از منظر تجاری صنعت تئاتر ایران با رونق مواجه بوده است چراکه توانسته مخاطبان عام‌تری را جذب کند، آیا به نظر شما این رونق به معنای رشد و ارتقای تئاتر ایران از دریچه مفاهیم هنرهای نمایشی هم بوده است یا آنکه تنها به شکل ظاهری با پیشرفت همراه بوده است؟
بخشی از جواب را به نوعی در لابه‌لای جواب سؤال قبل دادم. در ادامه باید بگویم که اگر به تئاتر غرب هم نگاه کنیم بخش عظیمی از آن درگیرکوشش برای جذب مخاطب عام است؛ اما در غرب گونه‌های مختلف تئاتر کنار هم وجود دارند. از نمایشهای بازاری و پر فروش تا تئاترها آوانگارد و پیشرو. در ساختار اجتماعی آنها تمام این گونه‌های متفاوت تئاتر با هم همزیستی دارند و بنابرین رشد مناسب خود و مخاطبان خود را می‌یابند. گو اینکه جامعهٔ مصرفی به طور کل در حال از محتوی تهی کردن آرمانهای بشری و انسانی‌است و به نظر می‌آید که ابتذال بخشی از دنیای هنر و سرگرمی شده تا حدی که در پاره‌ایی موارد دیگر نمی‌توان در بعضی کارها مرز بین سرگرمی و هنر را شناسایی کرد.
از این جهت می‌توان گفت که آسمان همه جا یک رنگ است و عدالتی در کار نیست و نیروی عظیمی می‌طلبد که بتوان زندگی کرد و از یاد برد که تا چه حد زندگی و بی عدالتی عین هم‌اند. این‌ها بخشی از واقعیات امروز است اما نباید دست روی دست گذاشت و حتماً باید کاری برایش کرد. به قول آن طناز که گفت انتظار برخورد منصفانه از دنیا به دلیل این که آدم خوبی هستید، مثل این است که از گاو انتظار داشته باشید به شما حمله نکند، چون گیاهخوارید.
ظاهراً شهروندان این زمانه کاری به غیر از وقت کشی ندارند اما آن کس که احساس می‌کند شهروند این زمانه نیست، می‌تواند آرزوی حیات بخشیدن به زمانی بهتر در سر بپروراند. نیچه به ما آموخته است که زیباترین زندگی از آنِ کسی است که هیچگاه به سود فوری و عاجل در زندگی نمی‌اندیشند و پرسش اصلی این است: چیزهایی که با آن مواجه می‌شویم به کدام نیازهای ما پاسخ می‌دهند؟ با آنها چه می‌کنیم؟ نیچه جنگ‌آور بزرگی بود و توصیه او به ما جنگندگی است و راه حل، تن ندادن به وضع موجود.
 فارغ از این امورِ کلی و فلسفه‌بافی در این مسائل، مهم‌ترین فرق ما با جوامع غربی این است که آنها با سانسور و نظارت حکومتی روبرو نیستند و گروه‌ها و تئاترهای آوانگارد و پیشرو، حامیان و مخطبان خودشان را دارند، هرچند کم شمار؛ اما اینجا به عمد و سیستماتیک انواع دیگرِ گونه‌های نمایش اعم از اجتماعی و اعتراضی تا پیشرو؛ سرکوب شده و به این ترتیب تئاتر ما علارغم رونق ظاهری، موجودی ناقص‌الخلقه. دست و پای موزون دارد اما سری قناس و تهی. اسم این رشد نیست. حتی رونق هم نیست. بازار مکاره است.

وضعیت تئاتر و بخصوص نمایشنامه‌های ایرانی را در عرصه بین المللی چگونه ارزیابی می‌کنید، بطور کلی چرا از آثار نمایشنامه نویسان ایرانی در جهان به شکل ترجمه استقبال نمی‌شود؟
به نظرم بهتر است کلی‌تر موضوع را بنگریم و سؤال کنیم که چرا ادبیات ما به طور کلی اعم از شعر و رمان و داستان و نمایشنامه و... حداقل همسنگ سینما یا هنرهای تجسمی رشد نکرد و در عرصه بین‌المللی جایگاهی ندارد؟ متخصصان فن نظراتی در این باب دارند و بهتر است که من به شیوهٔ خودم نظرات آنها را بازتاب دهم.
اولین مورد ظاهراً نقش زبان است. زبان فارسی ظرفیتهای لازم برای خوانده شدن و دیده شدن از لحاظ جغرافیایی وکمیت ندارد. جز افغانستان و تاجیکستان کدام کشورها به زبان فارسی صحبت می‌کنند؟ حوزهٔ زبان ما محدود است. رمانی که در مصر نوشته شود، در کشورهای عرب‌زبان دیگر خوانده می‌شود و بدون این‌که از صافی ترجمه بگذرد. آمریکای لاتین هم به همین ترتیب. کم پیش آمده که در ایران رمانی منتشر شود و در افغانستان و تاجیکستان خوانده شود. البته در مورد محدود بودن حوزهٔ زبانی می‌توان مثال نقض ترکیه را آورد. ترکیه هم مانند ایران حوزهٔ زبانی محدودی دارد، اما در دهه‌های اخیر اگر نویسندگانی از هند و ترکیه برنده جایزه‌های جهانی می‌شوند، به این دلیل است که ادبیات مدرن در آن کشورها پیشینه بیش‌تری نسبت به ایران دارد؛ ادبیات مدرن در ایران پیشینه زیادی ندارد. اگر از هند و ترکیه نویسندگانی برنده جایزه بوکر و نوبل می‌شوند به این دلیل است که آنها با جهان ارتباط فرهنگی دارند، در صورتی که نویسندگان و شاعران ایران از این امکانات بهره‌مند نیستند. مشکل بعدی بحث ممیزی است که دیگر کشورها کمتر با آن مواجه‌اند. مطلب بعدی این است که ما در ایران نویسندهٔ حرفه‌ای نداریم. تعداد نویسندگان حرفه‌ای ما که از این راه روزگار می‌گذرانند، از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند. وقتی نویسندگی حرفه‌ای نباشد، ادبیات نمی‌تواند به شکل جدی پدید بیاید. آثار ادبی مهم با وقت گذاشتن‌های تفننی پدید نمی‌آیند. تمام نویسندگانی که نوبل گرفته‌اند و نویسندگان بزرگی که نوبل نگرفته‌اند، کسانی بوده‌اند که عمرشان را صرف ادبیات کرده‌اند.
در آخر اینکه نویسندگان اروپایی و بین‌المللی آثارشان دارای یک ساختار فکری است، به این دلیل که ادبیات آنها ریشه در خیلی چیزهای دیگر مثل فلسفه دارد. درست است که داستان‌نویسی ما حدود صد سال قدمت دارد اما این خیلی کم است و هنوز انتظار یک رمان خوب را نباید از این ادبیات داشت. واقعیت این است که تولید ادبیات خلاق و جذاب، نیازمند پیشینه فلسفی و فکری، درک و دریافت عمیق از مقتضیات جهان مدرن و زیستن در فضایی دموکرات است و تا کامل شدن این شرایط، نویسندگان باید زمان زیادی را به انتظار بمانند.
این‌ها که گفتم، چکیده‌ای است از آنچه که اصحاب و متخصصان فن در این مورد ذکر کردند؛ اما به نظر من جای یک آسیب شناسی دقیق و فنی و تحقیقی مؤثر در این زمینه خالی است.

شما به عنوان سینماگر هم افتخاراتی در جشنواره‌های بین المللی داشته‌اید، لطفاً کمی از تجربه درخشش آثار ایرانی در جشنواره‌های بین المللی برایمان بگویید و اینکه چرا ساز و کار و جوایز این جشنواره‌ها نمی‌تواند بر روی سینمای ایران چه از منظر بدنه و مخاطبان و چه از منظر سیاست‌های مسئولین تأثیر بسزایی داشته باشد؟
در ایران اگر سینماگری در عرصه بین‌المللی موفق شده -جز معدودی بخصوص- فقط و فقط بابت خلاقیت فردی و مداومت و استقامت خودش بوده که راه را باز کرده و اینها هیچگاه حاصل برنامه‌ریزی، کمک، پشتیبانی و حمایت دولتی و حکومتی نبوده و نیست. گرچه بعضی از مدیران فرهنگی و سینمایی -مخصوصاً بعد از انقلاب- مدعی‌اند که درایت و مدیریت آنها بود که امثال کیارستمی و نادری جهانی شدند اما کارنامه چهل ساله مدیریت فرهنگی چیز دیگری حکایت می‌کند. مدیران فرهنگی نه تنها راه این نوع فیلم و فیلمسازان را هموار نکردند که همواره مانع بودند. کافیست به تعدا فیلم‌های اکران شدهٔ عباس کیارستمی در زمان حیاتش نگاه کنید. در تمام این سالها سینمای ایران مدیریت، کانالیزه و مونیتور شده که به جایی که الان هست برسد. سینمایی بی‌بنیه و بی‌اثر که جز ابتذال و آمار فروش‌اش چیزی برای ارائه ندارد. زمانی که سینمای ایران توسط افرادی نظیر کیارستمی و نادری نگاه جهان را به خودش معطوف کرد کشورهایی مثل کره و چین سینماگر بین‌المللیِ آنچنانی نداشتند، اما امروز سینمای هنری کره و چین قابل مقایسه با سینمای ما نیستند. حتی هنرهای تجسمی این دو کشور هم نسبت به هنرهای تجسمی ما فاصلهٔ نوری در ابعاد بین‌المللی پیدا کردند. چرا؟ چون مدیریت فرهنگی امری است که تعریف و کارکرد روشنی دارد. وزارت فرهنگ و ارشاد کار اصلی و تمرکزش به ارشاد است تا فرهنگ. ارشاد هم همواره زمینه‌ایی امنیتی دارد نه فرهنگی و این قصه سر دراز دارد.
بنابرین موفقیت‌های فردیِ تعدادی نخبه‌یِ انگشت شمار، تاثیری روی کلیت سینما ندارد. ضمن اینکه سینمای ما جدا از بقیهٔ پدیده‌های جامعه نیست. نگاه کنید به صنعتمان، آموزش و پرورش‌مان، بهداشت و درمان‌مان و صنعت نفت‌مان که تاریخ صد ساله دارد و مهمترین منبع در آمدمان است. در کدام یک از این زمینه‌ها در این سالها رشدی داشتیم؟ ناکارآمدی عمومی در مدیریت کلان کشور، افراد را به سمتی برده که همه فقط به فکر منافع شخصی و زود بازده خودشانند و سود سریع‌الحاصل. طوری که جامعه به طور کل از محتوی خودش تهی شده، محتوی اخلاقی، معنوی و آرمانی؛ و شاهد جامعه‌ای بیمار هستیم همراه با مشکلات متعدد لاینحل.

لطفاً کمی درباره برنامه‌ها و فعالیت‌های پیش روی خود در عرصه سینما و تئاتر برای مخاطبان صحبت کنید؟
بیش از یکسال است که فیلمنامه‌ای را آماده کردم اما فرصت و امکان ساختش تا الان میسر نشده. چون شرایط برای این نوع فیلمسازی نسبت به چند سال پیش به مراتب بدتر شده. بنابرین فعلاً روی تئاتر تمرکز کردم تا موقعیت و شرایط مناسبی را بتوانم فراهم آورم و فیلمی بسازم. بنابرین فعلاً کارگاههای آموزشی تئاتر برگزار می‌کنم و شاید هم امسال نمایشی را برای اجرا آماده کنم.

مقدمات سومین کارگاه ایده تا اجرای بازیگری شما در حال برگزاری است، دلیل موفقیت و استقبال از این نوع آموزش بازیگری را در چه می‌دانید؟
در حال حاضر کلاسهای آموزشی -بخصوص در زمینهٔ بازیگری- در تهران به حد اشباع رسیده و اغلب آنها هم از کیفیت مناسب برخوردار نیستند و جز معدودی با مشی کاسب‌کارانه برگزار می‌شوند. به هر حال هر دورهٔ بازیگری حتی اگر در حد استاندارد باشد، به نظر من تا شرایط اجرای واقعی و برخورد با تماشاگر و مخاطب را برای هنرجو/بازیگر فراهم نیاورد بخش عظیمی از کار را انجام نداده است. مهم‌ترین تجربه بازیگری در مقابل تماشگر اتفاق می‌افتد و اگر هنرجو/بازیگری هر چقدر هم تئوری و عملی در کلاس به کار بازیگری پرداخته باشد تا زمانی که با مخاطب مواجه نشده و روی صحنه نرفته، انگار چیزی بنیادی و عمیق را تجربه نکرده است. مثل فردی که بدون آب قصد دارد شناکردن بیاموزد. دوره‌های ما از معدود کارگاههایی است که در هر دوره حتماً اجرا داشته و تا جایی که می‌دانم اگر ورک شاپ محمد رحمانیان و محمد یعقوبی را کنار بگذاریم بقیهٔ دوره‌هایی که ادعای اجرا داشتند به اجرا نرسیدند و همین هم باعث شد فضای این نوع کارگاه‌ها مسموم شده و هنرجویان و مخاطبان این نوع دوره‌ها با چشم شک و تردید به آن بنگرند. تعهد من در این دوره‌ها به اجرا رفتن است و فکر می‌کنم اگر استقبالی از دوره‌های «قدرت سکوت» شده به همین دلیل بوده.

در پایان اگر صحبت خاصی دارید با مخاطبانمان در میان بگذارید؟
در طبیعت جانوری مفلوک‌تر و مطرودتر از انسانی نیست که از قریحهٔ راستین خود، تعهدات و مسئولیتهایش، روی گردانده است و به جز زل زدنهای بی‌هدف کاری نمی‌کند. این روزها مردم با دوربینهایشان مشغول زل زدن هستند، در شبکه‌های اجتماعی مشغول زل زدن هستن و زل‌زدنِ محض و بی‌عملی مهمترین کنش افراد شده است. گویی با مردگان متحرک و بی‌تفاوتی روبرو هستیم.
تا مسائل بنیادین و کمبودها در آموزش و پرورش ما حل نشود کارهای دیگر هم به نتیجه نمی‌رسد، مثلاً من هر چقدر هم فیلمساز یا نویسنده یا تدوین‌گر و فیلمبردار خوبی باشم اگر کار تیمی ندانم و روادار نباشم و همدلی و همدردی را به من یاد نداده باشند و مسئولیت و تعهدات اجتماعی‌ام را نفهمم، چه نوع موجودی هستم؟ اسب، اسب به دنیا می‌آید اما انسان، انسان به دنیا نمی‌آید، بلکه جانوری است وحشی که تحت آموزش و پرورش صحیح تبدیل به انسان می‌شود. آموزش و پرورش راستین چیزی که الان فقدانش بیش از هر چیزی به چشم می‌آید.

شماره 59 دوهفته نامه آیت ماندگار