از آسمان ابریام تقدیر میبارد
یعنی دلِ من سرنوشت مبهمی دارد
دستم -که عمری بیطرف بود- از تو، بعد از این
ديگر نمیخواهد که آسان دست بردارد
مانند من -در رفتن و ماندن- دو دل هستی
آری، تو هم، بی من دلت طاقت نمیآر
من کوچه تنهایم، اما در سکوت من
تنها تو هستی آنکه باید گام بگذارد
چشمانِ این کوچه، همه شب کهکشانها را
پیشِ خودش، راه عبور تو میانگارد
این کوچه -گرچه کوچهای بنبست و بیعابر-
میخواهد اما، خویش را در دست تو بسپارد
تا بلکه لحظه لحظه اندوه خود را نیز
با انعکاس گام هر گام تو بشمارد
شماره ۸۰ دوهفته نامه آیت ماندگار