یکشنبهها برف/ میبارد/ و ماهیها در خاک شنا میکنند/ از بهار در شهر خبری نیست/ و مردم در فصلهای ابری/ به خاموشی کبریت میزنند/ تا ابرها/ در دوردستها/ به حال خود بگریند/ در میدان صلح/ گرمای گلولهٔ خورشید/ حرف میزند/ این میدان چقدر گرم است/ خورشید لابهلای/ فلزها، سربها پنهان است/ زمین بوی استخوان سوخته میدهد/ گیسوانی جدا مانده/ و سرها بر سنگهایی پریشانند/ گیسوانی جدا مانده از سرها/ مانند توهمی است/ که در عشق و جود دارد/ کسی در این هیاهو/ به تسلای عشق نمیآید.
من دیریست/ حالم از اینهمه/ نمیدانم چی/ بهم میخورد/ و به خلوت خود میروم/ و هی خودم را رنگ میکنم/ ماه در خانهام چرخ میزند/ و تنهایی مرا/ به گزارشگران بدون مرز/ به فعالان حقوق بشر/ به روزنامهنگاران/ و به اینوآن/ گزارش میدهد/ خبرگزاریها/ سرگیجه میگیرند/ و به خبرها میخندند/ به خیاطخانهها میروند/ و لباس تازه پرو میکنند/ تا به مهمانی/ شیونها بروند/ و چکیدن خون/ از ستون رؤیاها را گزارش کنند/ گزارش کنند که زنان و مردانی/ در میدانهای حریق/ با فلز انبارهای باروت/ خواب شدهاند/ اینجا کجاست/ موزه هیروشیما/ من انسانهای/ بیشماری/ دیدهام/ که در این موزه/ مبهوت/ در افکار خود میگشتند/ عکس و مدل/ نگاه آنان را میکشید/ موزه هیروشیما؟/ هان!/ ده هزار، درجه، بر روی زمین/ ده هزار خورشید/ آسفالتها سوختهاند/ زمین یکدست/ از شهر خالیست/ جنبندهای نیست هیروشیما.
شهر، شهر پودر/ شهر خاک/ دویست هزار کشته/ هشتاد هزار مجروح/ تنها در نه ثانیه/ باد سرد در کوچههای/ سوخته میدود/ باران درد به چهرهها میپاشد/ در کنار سنگی دراز میکشم/ هیروشیما/ هیروشیما/ ابرها بر سرم میریزد/ شب در شهر قدم میزند/ باران اتم میبارد/ من ذرههای اتم را/ رنگ میزنم/ فروید از مکتب سور رئالیستها میگریزد/ دود، مه، باران/ سرب/ رئالیستها رژه میروند/ نور و صدا/ آلن رنه و مارگریت دوراس/ برای احیای صلح یکدیگر را/ صدا میزنند/ هیروشیما/ نور و صدا/ عشق و صلح/ فراموش نکنیم/ عشق و صلح را.
شماره 27 دوهفته نامه آیت ماندگار