سرمقاله
ایران ۱۴۰۰، کمی تا قسمتی ابری!

ایران ۱۴۰۰، کمی تا قسمتی ابری!

مهدی آیتی / نماینده مجلس ششم
یادداشت
اتحاد شوم دلواپسان و براندازان!

اتحاد شوم دلواپسان و براندازان!

علی شاملو / روزنامه‌نگار
به خودمان باختیم!

به خودمان باختیم!

محمد فتحی‌زاد / روزنامه‌نگار
«آیت ماندگار» رسانه‌ای همراه با زمان

«آیت ماندگار» رسانه‌ای همراه با زمان

مهدی آیتی / نماینده ادوار مجلس
گزارش
فايده باوری چيست؟

فايده باوری چيست؟

گروه فرهنگ و اندیشه
چرا رویای 92 بدل به کابوس 99 شد؟

چرا رویای 92 بدل به کابوس 99 شد؟

امیرحسین امیرفیض / روزنامه‌نگار
همدستی ترامپ و کرونا!

همدستی ترامپ و کرونا!

جهانگیر مصلی / خبرنگار
کد خبر: ۱۴۷
تاریخ انتشار: ۲۲:۵۲ - ۱۳ مهر ۱۳۹۵ - 04 October 2016
رسولانِ عریانِ رنج
علیرضا اجلی / نویسنده
دشوار است که یک مبارز و فعال اجتماعی را از رهگذر شعرهایش تحلیل کنیم. البته در این مورد، اشعار «گل‌سرخی» با عملش فاصلهٔ چندانی ندارد. شاعر در اینجا هر آنچه را که در اشعارش می‌بینیم و هر کلمه‌ای، ما به ازایی دارد. از عدالت، مبارزه، توده، از خلق و از شکنجه و اعدام سخن می‌گوید و شعرش سراسر جوش‌وخروش بر ساختار قدرت است، جوششی بی‌محابا و صریح که آرمان‌گرایانه و وطن‌پرستانه لحظه‌ای از پای نمی‌ایستد.
قبل از اعدام...
خون، آزادی، کارگران، سربازان، کلماتی است که در این شعر تکرار می‌شوند. بیشترین تکرار از آنِ «خون» است. این کلمه در هر بند، معنایی دیگر می‌یابد. در ابتدا، خاصیت عینیِ خون را می‌بینیم که بر برف می‌شکفد. معنای خون در اینجا به همان خونِ در رگ‌ها تعبیر شده، در بند دوم، خون می‌شکفد بر لاله. در اینجا خون مبارز به لاله تبدیل می‌شود و از گل لاله استفادهٔ نمادین می‌شود. گلی که بعدها نیز به‌عنوان نمادِ شهادت و مبارزه شناخته می‌شود. شاعر در ادامه خون را بر پیرهن کارگران می‌ریزد و عملی انجام می‌گیرد، دیگر لاله‌ای در کار نیست و از خاصیت‌های حزبی و تئوریک استفاده می‌کند و خون را به کارگران هدیه می‌دهد، البته این امر در ادامه بر روی پیرهن دهقانان و سربازان نیز تکرار می‌شود. خون در اینجا به‌نوعی تداوم و مقاومت درراه آرمان معنا می‌دهد. خون دست‌به‌دست شده در انتها به خاک تقدیم می‌شود. آن خون ریخته شده بر برف اسفند، به لاله مبدل می‌شود و تقدیم کارگران، دهقانان و سربازان می‌شود تا به خاک، به وطن، به کشور برسد و شاعر مبارزه را این‌چنین تقسیم‌بندی می‌کند، من خون می‌دهم و خونم کارگری، دهقانی و سربازی را از بند رها می‌کند تا به وطن خدمت کنند و عدالت‌گسترند.
«گل‌سرخی» در این شعر پا را فراتر می‌گذارد و به تصویری ویژه از مبارزه می‌رسد. اتوپیایِ شاعر شهری است که با خونِ مبارزان، با خونِ کارگران که همچون بارانی است بر روی شهر ساخته می‌شود. تصویری دووجهی که از طرفی شهری خون‌آلود که بارانِ خون از آن می‌بارد را نشان می‌دهد و در طرفی دیگر باران که نشانهٔ شادی و فزونی و رشد است همراه با خون می‌بارد. در این شعر از ترکیب دیگری نیز استفاده‌شده است؛ شهر فرداها، این ترکیب تا حدودی ما را با این مفهوم آشنا می‌کند که شاعر دیگر امیدی ندارد که این مهم به‌زودی انجام پذیرد، به همین معنا، شهر را شهر فرداها می‌خواند، نه شهر فردا. جمع بستنِ فردا برای دورتر کردن زمانِ مبارزه در شعر اهمیت دارد. در این شهر فرداها به گمانِ شاعر، قرار است آزادی ببارد.
سروده‌های خفته
در این شعر باران بازهم نجات‌بخش است. «باران دگر نیامده چندی است...» گریهٔ سرزمین که به‌نوعی خون گریه کردن است و عریانی که از ستم و ظلم و حکومتِ استبدادی آمده و بعد بارانی که باید ببارد و چرا نمی‌بارد؟ همان بارانِ خون که بر گریهٔ سرزمین ببارد و وطن را جلا بخشد. شاعر به‌طور غیرمستقیم مخاطبش را به مبارزه و نبرد دعوت می‌کند. «عریانی کشتزار را با خون خویش بپوشان...» کشتزار که در نگاهِ مارکسیستی و سیستمِ فکریِ چپ، از هر نظر اهمیت دارد، در اینجا عریان شده و حاصلخیزی‌اش را ازدست‌داده. کشتزار دیگر چیزی برای کشت ندارد، کارگر از این عدم حاصلخیزی عصبانی است و در انتظارِ باران خون است که تغییری صورت گیرد و دوباره از زمین خویش باری به ارمغان آورد. این کشت و این محصول به کجا می‌ریزد. در انتهای این شعر دو سؤال مطرح می‌شود. «ثقل زمین کجاست؟ من در کجای جهان ایستاده‌ام؟» به‌واقع این سؤال مطرح می‌شود که سرزمین، کشور، وطنِ شاعر در کجای جهان قرار دارد؟ این نشان از خفقان و ظلمِ بسیارِ دستگاه حکومتی است که شاعر را به این سؤال وادار می‌کند. به‌نوعی شاید کمک می‌خواهد از یک کل، از یک دستگاهِ عدالت که البته خارج از مرزهای ایران نیست. پیامی می‌دهد به سرانِ حزبِ خودش، به خلق، به تودهٔ مردم. شکی نیست که شعر در اینجا دعوتی گسترده از مردم ایران می‌کند تا به مبارزه بپردازند. شاید نتوان به‌راحتی پاسخ داد که من (انسان ایرانی) در کجای جهان ایستاده است؟ سؤالی پیچیده و عمیق که با کلماتی ساده بیان می‌شود.
دوگانه
کلماتِ «گل‌سرخی» در این شعر، به‌مانند شعرهای دیگر طوری کنار هم چیده شده‌اند که معنای سیاسی و اجتماعی آن فهم شود. کویرِ خفته جان در آب، جان او ریشه در مرداب و... کلماتِ شاعرانهٔ سیاسی‌شده و نمادین در این شعر با خیال‌انگیزی شاعرانه تلفیق‌شده است. آنجا که می‌نویسند: «پشت دستانت، کویری خفته جان در آب...» تصویری به ذهن می‌رساند که بر روی دستی که در ادامه مشت می‌شود رگه‌های خشکِ کویر نقش می‌بندد. در این کویر آب تشنهٔ جوشش است و هرکدام از کلمات معنای نمادین خودش را دارد. «حرف‌هایش، جنگل و روییدن رودست...» حرف در ادبیاتِ سیاسیِ شاعر، اعتراض معنا می‌دهد و جنگل نشانهٔ باروری و البته با اشاره به واقعهٔ سیاسی آن. ترکیب روییدنِ رود هم بسیار شاعرانه است. چنان‌که روییدن برای گیاهان به کار می‌رود و رود جاری می‌شود، اما شاعر با کنار هم گذاردن روییدن و رود به ترکیبی تازه دست پیداکرده.
نقطهٔ طلاییِ این شاعر پایان آن است، «خواب فردا را نمی‌بیند، او به این گرما و تب معتاد، جان او از ریشه در مرداب...» در مرداب بودن ریشه خود انتقاد شدید شاعر را نسبت به بحرانِ هویتی در جامعه مطرح می‌کند. جامعه‌ای که از دید شاعر دیگر امیدی به آینده ندارد و جانش اگرچه ریشه‌ای دارد اما این ریشه در دریا نیست که قدرت رشد داشته باشد بلکه در مرداب است که هر آن در آن فرو می‌رود. جامعه‌ای که در دستان حکومتِ مطلقه و مستبدی قرار دارد که ریشهٔ ایرانیِ مردمش را خشکانده.
آنچه در شعرِ «خسرو گل‌سرخی» می‌بینیم سراسر گفتن از عدالت، وطن، جان دادن درراه آرمان، بیداری و نابودی دشمن است و آن‌چنان مبارزهٔ چریکی‌ای در اشعارش موج می‌زند که هر خواننده‌ای را می‌شوراند، سؤال اصلیِ مجموعه اشعارش همین است: ای سرزمین من! من در کجای جهان ایستاده‌ام؟ گل‌سرخی، این سؤال را در شعرش در دادگاه نیز تکرار می‌کند؛ اما منظور اصلی چیست. به گمان نگارنده مقصود کشته شدنِ آزادی در جامعه‌ایست که فرد، انسان جایگاهی ندارد. جهانی که فرد در آن نمی‌تواند مبارزه کند و خواستِ خود را ابراز کند. اشعار گل‌سرخی سراسر بغضی فروخورده و جستجویی برای همین سؤال است که جایگاه وطنم، خلقم کجاست. جایگاهی که ازهرجهت تکه‌پاره شده و آزادی در این میان، به مردابی فرورفته که تنها لاله‌های سرخِ بر روی مرداب می‌توانند به آن دست یابند و این‌چنین بیداری‌ای را تنها رسولانِ عریانِ رنج به آن دست می‌یابند.

و سرانجام خسرو گلسرخی قبل از اعدام سرود:

خون ما می‎شکفد
بر برف اسفندی بر لاله
خون ما پیرهن کارگران،
پیرهن دهقانان،
پیرهن سربازان،
پیرهن خاک
نم‎نم باران با خون ما شهر آزادی،
شهر فرداها را می سازد
خون ما پیرهن کارگران،
پیرهن دهقانان، پیرهن سربازان ...

شماره 11 دوهفته نامه آیت ماندگار
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر:
شعرخوانی
کارتون
بدون شرح!

بدون شرح!

معمر اولچای
آخرین اخبار
پربازدیدترین ها