آیت ماندگار- عمران صلاحی بهعنوان یکی از برجستهترین شاعران و طنزنویسان معاصر، آثار ماندگاری از خود به یادگار گذاشته است. یکی از ویژگیهای مهم طنزهای وی، استفاده از قالبهای مختلف نظم و نثر در ارائه طنز است. قالبهای نظم، شامل: مثنوی، غزل، قطعه، رباعی، دوبیتی، مسمط ترجیع، شعر نو و قالبهای نثر شامل: رمان، داستان کوتاه، نامه، سفرنامه، نمایشنامه، فیلمنامه، واژهنامه، خاطره، مصاحبه، متل، نکته، اخبار و آگهی میشود. برای نمونه از ویژگیهای شعری عمران صلاحی میتوان به سادگی در کلام، ایجاز، پرداختن به جزییات در شعر، آوردن تعابیر نو و تصویرسازی روشن اشاره کرد. بررسی مجموعه شعرهای عمران صلاحی و مشاهده ویژگیهای شعری او در قالبها و زمانهای مختلف، تطور اندیشگی و زبانی شاعری را به ما نشان میدهد که شامل چهار دهه تلاش مستمر در این عرصه میشود.
موسیقی عطر گل سرخ
موسیقی عطر گل سرخ، تنها رمان طنز عمران صلاحی محسوب میشود. این کتاب شامل ۴۹ بخش جداگانه با عناوین متفاوت است که در عین استقلال بخشها، هر یک ادامه بخش قبلی است. موضوع این رمان، داستان افرادی است که به خاطر جرمی به زندان افتادهاند و به بازگویی اتفاقات پیش از زندان، در زندان و بعد از زندان میپردازند. در این میان گاهی نظام اداری، نظام اقتصادی، برخی شغلها، زنان و عشق، مورد طنز و ریشخند صلاحی واقع میشوند. برای نمونه در بخشی با عنوان آقا نظر میخوانیم:
ـ مگر این اسم چه عیبی دارد؟
ـ باعث دردسر من شده. آخر آقا نظر هم شد اسم؟ مرا آوردهاند اینجا که به زن و بچه مردم نظر داشتهای. میپرسم به چه دلیل؟ میگویند به این دلیل که اسمت آقا نظر است. حالا یک نفر دیگر هم پیدا شده که شکایت کرده من بچهاش را نظر زدهام مریض شده. شما هم بیخود از من کناره میگیرید. اگـر چیزی از ما دیدهاید، گذشته است. لازم نیست تا صبح اینقدر طاقباز بخوابید. بدنتان درد میگیرد...
تفریحات سالم
داستان کوتاه یکی از عمدهترین قالبهای نثر فارسی است. بیشتر نویسندگانی که احساس تعهدی نسبت به اجتماع خود داشتند این نوع ادبی را بستر مناسبی برایطنزپردازی میدانستند. در این میان دو دسته نویسنده وجود داشت:
1- نویسندگانی که داستان کوتاهنویس بودند و گاه در آثارشان به نوشتههای طنزآمیز برمیخوریم؛ مانند صادق چوبک، جلال آلاحمد، سیمین دانشور.
2- نویسندگانی که داستان کوتاه را بیشتر به صورت وسیلهای برای طنز به کار بردهاند؛ مانند ایرج پزشکزاد، ابوالقاسم حالت، عمران صلاحی.
داستان کوتاه بهترین قالب طنزهای عمران صلاحی محسوب میشود. وی با مهارت تـمام و در عـین رعایت همه یا بیشتر عناصر داستانی آنها را پرداخته و از مسائل مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، مسائل زنان، عشق و ازدواج و... سـخن گـفته است. کتاب تفریحات سالم «شامل داستانهای طنزآمیز صلاحی است که از کتابهای مختلفی چـون حالا حکایت ماست، از گلستان من ببر ورقی، عملیات عمرانی و موسیقی عطر گل سرخ به انضمام داستانهایی غیرتکراری انتخاب شده است. صلاحی در مقدمه این کتاب میگوید: حالا واقعاً نمیدانیم اینها داستان است یا نه. بعضی از نوشتهها بـه مـقاله شبیه است، اما حالتی روایی دارد. شاید هم داستان - مقاله است. به عنوان مثال در نمونهای از این داستانهای کوتاه میخوانیم:
از راهنما پرسیدم: غرفه شماره نوزده کجاست؟
مردی را نشانم داد و گفت: دنبال همین آقا بروید.
دنبال همین آقا راه افتادم. مواظب بودم بین جمعیت او را گم نکنم. کمی که دور شدیم، آن آقا ایستاد، از جیبش تلفن همراه را در آورد، شمارهای گرفت و شروع کرد به صحبت. من هـم ایستادم و شروع کردم به تماشای مناظر دلنشین طبیعت. زیرچشمی طرف را میپاییدم. آن آقا صحبتش را تمام کرد، تلفن همراه را توی جیبش گذاشت و دوباره راه افتاد. من هم با کمی فاصله دنبالش راه افتادم. به جایی رسیدیم که نوشابه و ساندویچ و بستنی و چیزهایی از این قبیل میفروختند. تشنهام شده بود. با خودم گفتم کاش این آقا هم تشنه باشد و بایستد و با هم نوشابهای بنوشیم. آرزویم برآورده شد. ایستاد و نوشابهای گرفت. من هم با کمی فاصله ایستادم و نوشابهای گرفتم. نوشابهام را با نوشابهاش تنظیم کردم. به همان مقدار که او مینوشید، من هم مینوشیدم. فرق ما این بود که او نوشابه را با نی مینوشید و من همین طوری با شیشه. ضمن نوشیدن، شروع کردم بـه فـلسفهبافی. با خودم گفتم کسی که بـا نی نوشابه مینوشد، سر به زیر میشود و کسی که با شیشه مینوشد، سر به هوا. کسی که سر به زیر باشد، آنچه میبیند آشغالهای روی زمین اسـت مثل کاغذ شکلات و پاکت چیپس و لیوان بستنی و جای پا و کفشهای پاره و نو. بستگی بـه مکانش دارد و احتمالاً گربهای که دنبال موشی کرده است و یا بالعکس شاید هم سکهای، بلیت اتوبوسی و اگر شانس آورد ساعتی، دستبندی و خلاصه چیز بـه درد بـخوری پیدا کند. شاید هم آثار الباقیه انسانهایی را که هر قدم دانه شکری میکارند. اما کسی که نوشابهاش را با شیشه میخورد، آسمان را میبیند و ابرها را و پرندهها را و شاخ و برگ درختان را و کوهساران را. کسی که آسمان را ببیند میتواند شـعر بـگوید، اما کسی که زمین را نگاه میکند فقط میتواند نثر بنویسد. با این همه کسـی که نوشابهاش را با نی مینوشد، جلوی پایش را بهتر میبیند و کمتر پایش توی چاله میرود. بیش از این دیگر جای فـلسفهبافی نـبود. آن آقـا نوشابهاش را تمام کرده بود و داشت میرفت. من هم آخرین جرعه نوشابه را تمام کردم و دنبالش راه افتادم. دیگـر چارهای نداشتم، محوطه نمایشگاه آنقدر بزرگ و پیچ در پیچ بود که اگر دنبال آن آقا نمیرفتم، گم میشدم. مـثل خـرگوشی بـودم که در صفحه جدول و سرگرمی مجلهای پایین صفحه ایستاده است و باید از پیچ و خمهایی عبور کند تا به هویجی که بالای صفحه قرار دارد برسد. آن آقا دوباره ایستاد و از بستنیفروشی دورهگردی یک بستنی یخی با طعم توتفرنگی خرید. بـعدش در حالی که بستنی را لیس میزد، دنبال دختری که مقداری کتاب خریده بود راه افتاد. من هم مثل سـایه دنبال آن آقا بودم. دختر که میایستاد، آن آقا هم میایستاد، من هم میایستادم و باز حرکت از نـو. آن آقـا بستنیاش را که تمام کرد، از تعقیب دختر منصرف شد و به راهش ادامه داد. من هم همین طور. خوشحال بودم که بـالاخره داریم بـه غرفه شماره نوزده میرسیم. آن آقا تلفنش را زده بود، نوشابهاش را خورده بود، بستنیاش را لیس زده بـود، دیدش را هـم زده بود. فکر میکردم دیگر کاری نداشته باشد، جز رسیدن به غرفه شماره نوزده. اما اشتباه کرده بودم. آن آقا پس از طی کردن مسیری طولانی و پیچاپیچ، به یکی از اماکن عمومی رسید و در حالی که بغضش داشت میترکید، وارد آنجا شده من آنجا کاری نداشتم. اگر هم داشتم نمیتوانستم کاری بکنم، چون میترسیدم آن آقا را گم کنم و به غرفه شـماره نـوزده نرسم. ناچار دم در ایستادم و به گلهای دوردست چشم دوختم. گلها عجب رایحه تـندی داشتند. یک ربع دم در ایستادم. از آن آقا خبری نبود. آن مـکان در دیگری نداشت. آن آقا باید از همان دری که وارد شده بود خارج میشد. گفتم شاید در صف نوبت ایستاده باشد. شاید بهجای حساب جاری، حساب پسانداز بـاز کرده، شـاید هم مشغول خواندن یکی از کتابهایی بـاشد که خریده است. دم در داشـتم دنـبال علتهای دیگری میگشتم که مرد خسته و نالانی رسید و از من پرسید:
ـ ببخشید، غرفه شماره نوزده کجاست؟
گفتم: همینجا کنار من بایستید، الان میرسیم.
برج زهر مار
عمران صلاحی در طول سفرهای خود به شهرها و کشورهای مختلف، گزارشهایی طنزگونه از آنها ارائه داده است که تعداد آنها به بیش از ۲۰ بار میرسد. نمونه: در میدان بزرگ یکی از شهرهای سوئد توالتهایی به شکل برجهای کوچک ساختهاند که با سکه کار میکند و زمانش محدود است. همان آقای صاد که ذکر خیرش بود، میگفت یک روز در همین میدان شلوغ، یک ایرانی که به خود میپیچیده، سکهای میاندازد و وارد برج میشود، اما بهدلایل فنی اقامتش در برج بـه طول میانجامد. ناگهان در برج باز میشود و مردم آن ایرانی را میبینند که مثل مجسمه معروف (رودن) دست زیر چانه گذاشته و در حال تفکر نشسته است.
کمال تعجب
در آثار عمران صلاحی خاطرههای طنزآمیز فراوانی به چشم میخورد که تعداد آنها به بیش از ۳۹۰ بار میرسد. کتاب کمال تعجب سرشار از خاطرههای طنزآمیز او با هنرمندان و دوستان اهل قلم است. خاطرات کمال تعجب نام ستونی در روزنامه آسیا بـود که در آن عـمران صلاحی خاطرات طنزآمیز خود را از دوستان اهل ادبیات با نام مستعار کمال تعجب مینوشت. این ستون در خـرداد ۱۳۸۴ خورشیدی به پیشنهاد و با تشویقهای حمید دهقان و اردشیر رستمی و حمایتهای ایرج جمشیدی در روزنامه آسیا پایهریزی شد و تا آخر دی همان سال که آخرین شماره روزنامه منتشر شد، ادامه داشت. عمران صلاحی در همین مـجموعه گفته است: میتوان این خاطرات را به سه بخش تقسیم کرد: دیدهها، شنیدهها و خواندهها. کمال تعجب خیلی از این افراد را از نزدیک دیده و شاهد ماجراها بوده است، بعضی از این ماجراها را از این و آن شنیده و بعضیها را هم در کتابها و نشریات خوانده است.
شماره ۸۵ دوهفته نامه آیت ماندگار