هرگاه که خواستهام چیزی درباره محمد یعقوبی بگویم یا بنویسم، ناگاه سر صحبتم سوی محمد یعقوبی نمایشنامهنویس رفته است تا یعقوبی کارگردان و به همین خاطر در این نوشته نیز ترجیح میدهم سراغ محمد یعقوبی نمایشنامهنویس بروم.
البته قبل از آن باید ذکر کنم که نویسنده به تسلط و چیرگی محمد یعقوبی در امر نمایشنامهنویسی واقف است. نویسنده میداند که رئالیسم یعقوبی، کپی درجه سه از واقعیت روزمره نیست و میداند که مبنای رئالیسم او وجه چندصدایی و چندگانه ذهنی دارد. همچنین نویسنده میداند که یعقوبی رسمالخط _ که به نظر همین نویسنده اهمیت چندانی ندارد و گرهای از مسیر ادبیات نمایشی معاصر باز نمیکند _ مخصوص به خود دارد و تمام آن چیزهایی که در مورد یعقوبی بهقدر کافی شنیدهایم، خواندهایم و گفتهایم. پس ترجیح میدهم این نوشته نقدی بیرحمانه به آثار او باشد تا تکراری از مکررات در باب مدح و ستایش آثار او.
هرگاه نگاهی اجمالی به تاریخ ادبیات نمایشی معاصر ایران بی اندازیم حتماً نام محمد یعقوبی را در کنار بزرگانی چون اکبر رادی، بیضایی و... خواهیم دید. البته باید بگویم هیچکدام از این بزرگواران در ماجرای ادبیات نمایشی جایگاه رادی را نخواهند داشت. مخصوصاً امروزه و در این بحبوحه و اپیدمیِ اینهمه نویسنده-کارگردان، اکبر رادی نمونهای بیبدیل است و کمتر نمایشنامهنویس موفقی چون او میتوان یافت. کسی که نمایشنامهنویس محض باشد و اینچنین دقیق و ساختارمند برای صحنه بنویسد.
درست است که در سینما این امرِ نویسنده-کارگردان بودن بهوفور اتفاق میافتد _ که البته به همین وفور هم به سینما آسیبزده است_ ولی باید بدانیم که سینما تفاوت عمدهای با تئاتر دارد و به همین میزان نمایشنامه نیز بسیار متفاوت از فیلمنامه است. معمولاً فیلمنامهها جنبه ادبی ندارند و قطعاً جزو آثار ادبی به شمار نمیآیند. فیلمنامهها معمولاً برای تصویر نگارش میشوند. حتی ممکن است بعد از ساخت فیلم راهی سطل زباله شوند اما نمایشنامهها از این حیث در نقطه مقابل قرار میگیرند. نمایشنامهها جزو گونههای جدی ادبیات بهحساب میآیند و جدا از اینکه کارگردانی آن را برای صحنه آماده میکند، قابلیت خواندن بهعنوان یکگونه ادبی مستقل دارند. همانند داستانها، رمانها و... اما متأسفانه این موج جدید نویسنده-کارگردان در تئاتر امروز آسیبی جدی در حوزه ادبیات نمایشی بهحساب میآید. (که بررسی و آسیبشناسی آن از حوصله این متن خارج است)
یعنی نگارش نمایشنامههایی بهصرف آماده شدن برای صحنه و تماشا که متأسفانه این امر در چند نمایشنامه از آثار محمد یعقوبی نیز قابلمشاهده و بررسی است.
زمانی که آثار یعقوبی را خواندم و لذت بردم، بهسرعت دیگر آثار چاپشده و غیر چاپیاش را تهیه کردم. از نمایشنامههای صحنهای گرفته تا رادیویی، فیلمنامه و...
در برخورد اول احساس کردم که فصل انقطاع و شکاف ادبیات نمایشی ایران تمامشده است. احساس کردم دوره گذاری طی شده و گویا قرار است ازاینپس یعقوبی ادامهدهنده مسیر درست اما مدرن شده رادیها باشد اما زمانی که دوباره و چندباره آثار او را خواندم و همینطور زمانی که آثار صحنهای خوب و گاه معمولیاش را دیدم، بهسرعت متوجه رد پای یعقوبی کارگردان و ازقضا نقطههای ضعف ِ خفیف آثارش شدم.
زمانی که یعقوبی میخوانیم بهسرعت متوجه میشویم که نویسنده بهخوبی با صحنه نمایش نیز آشناست. متوجه میشویم که نویسنده، کارگردان است و ازقضا صحنه نمایش را نیز خلاقانه میشناسد و تعریف میکند.
خب این مهم برخی اوقات از آثار او نمایشنامههای موفقی ساخته مانند خشکسالی و دروغ ولی برخی اوقات همین امر عامل آسیبزننده به نمایشنامههای اوست مانند رقص کاغذ پارهها. مادامیکه نمایشنامههای او را میخوانیم متوجه میشویم که با یک اثر خوب مواجهیم. حتی گاه متنی که بهخوبی کارگردانی شده و باظرافت پیش رفته است؛ اما گاهی یعقوبی کارگردان از راه میرسد و بهقصد نجات نمایشنامه یک آسیب جدی به اثر وارد میکند. درست هم درزمانی که میخواهد تکنیکهای کارگردانی خلاقهاش را پیاده کند، درست زمانی که در دل نمایشنامه دست به تکنیک صحنه و اجرا میزند و به همان میزان از عیار ِ گونه ادبیاش میکاهد.
آری، درست است که یعقوبی نویسنده بارز و توانمندی ست و کارگردان بدی هم نیست اما تا جدایی کامل و تفکیکشده در آثار او بین این دو وجه اتفاق نیفتد، نمایشنامههای او تا حدودی معلق و بلاتکلیف خواهند ماند. البته این مهم مختص محمد یعقوبی نیست و پیشتر از این دامنگیر بسیاری از نمایشنامهنویس ها و کارگردان ها شده است. درواقع قبل از آنکه نقدی تند به آثار نمایشی یعقوبی باشد، یک آسیب جدی در حوزه ادبیات نمایشی معاصر ایران به شمار میآید. البته در این میان کسانی هم چون استاد بیضایی بودهاند که شخصیت نویسنده - کارگردانشان را از یکدیگر تفکیک کردهاند. کسانی چون استاد بیضایی که فاصله زیادی بین نمایشنامه و اجرای صحنهشان دیده میشود. اجرایی که حتی مخاطب واقف به نمایشنامه را غافلگیر میکند و شخصیت بیضاییِ نمایشنامهنویس را از شخصیت بیضایی کارگردان منفک.
اما متأسفانه تمام آثاری که از محمد یعقوبی خواندهام، بسیار لذتبخشتر از اجرای صحنهای آنها بوده است و اجرا حرف تازهای برای گفتن نداشته و در همان مرحله نمایشنامه مانده.
راستش مدتهاست با خودم می گویم؛ کاش محمد یعقوبی تنها یک درامنویس بود و بیشتر از پیش به گنجینه ادبیات نمایشی ماندگارمان میافزود.
شماره 27 دوهفته نامه آیت ماندگار