بهروز شعیبی، از آن کارگردانان جوانی است که خود را با کارهای قبلی خود ثابت کرده بود. «دهلیز» که با روایتِ منسجم و پرکشش و پرتعلیق خود توانسته بود درامی تأثیر گذار باشد، به عقیده نگارنده بهترین فیلم او بوده است؛ و بعد از آن «سیانور»، _یک فیلم سیاسی-تاریخی_ بدرستی توانسته بود دهه پنجاه این کشور را به تصویر بکشد و درامی جذاب خلق کند؛ اما حالا بعد از دو موفقیت (که مورد تأیید منتقدان نیز قرار گرفت)، آیا «دارکوب» نیز میتواند درامی شسته و رفته باشد یا خیر!
آنچنان که پیدا بود، بهروز شعیبی کیفیت را به کمیت ترجیح داده بود. متاسفانه در دو فیلم قبلیِ او، انتظاری ایجاد شده بود که با دارکوب براورده نمیشود. دارکوب پیرنگ مناسبی ندارد. وقتی فیلمی درباره اعتیاد و معضلات آن ساخته میشود، یکی از مهمترین سوالهایی که برای مخاطب ایجاد میشود، دلیل معتاد شدن مهسا است. دارکوب هیچ اطلاعاتی از گذشته مهسا نمیدهد. در صورتی که یکی از نکات مهم فیلم است. انگار که مهسا هیچ گذشتهای ندارد و از آسمان بر سرِ این زوج آوار میشود. درست است که در فیلم، محورِ قصه مادر بودن مهسا است و مهم این است که برای دخترش میخواهد مواد را کنار بگذارد؛ اما گذشته فردِ یک معتاد که حالا او را به چنین روزی انداخته است درخور توجه است که بهایی به آن داده نمیشود.
اساساً هدف شخصیتِ اصلی (مهسا) مشخص نیست. مهسا دنبال پول است؟ دخترش را میخواهد؟ میخواهد شوهرش را پس بگیرد؟ چرا ناگهان فرار میکرد؟ هر دفعه که مهسا سراغ نیلوفر و روزبه میرود، این سؤال پیش میآید که «ایندفعه دیگه چی میخواد؟». البته از جایی به بعد هدف مهسا برای مخاطب روشن بود، اما تردیدی که در ابتدا برای مخاطب ایجاد میشود باعث میشود تا این گمان تا آخر با مخاطب همراه باشد و باعث میشود که مهسا را به درستی درک نکند.
دارکوب شخصیت اصلی خود را نمیشناسد. آیا دارکوب میداند که کدام قصه اصلی است؟ کدام شخصیتها و کدام قصهها فرعی است؟ یکی از بزرگترین نکات منفی فیلم همین است. شاید همین مسئله باعث شد تا در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر، مهناز افشار و سارا بهرامی همزمان با هم برای جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن برای فیلم دارکوب نامزد شوند. وقتی پرداخت قصه روی روزبه و مهسا و نیلوفر به یک اندازه باشد، فیلمنامه بلاتکلیف میماند و در واقع راوی قصه به نوعی عوض میشود. این مسئله باعث شده تا مخاطب هدف اصلی فیلم را متوجه نشود و حرف دارکوب در این میان گم شود. ناگهان از قصهای به قصه دیگر پرت میشویم و نمیتوانیم بین شخصیتها انتخابی قائل شویم و درست درموردشان فکر کنیم. فیلم درباره مادرانگی است؛ اما کدام مادرانگی؟ آیا نیلوفر و مهسا به یک اندازه حق دارند؟
دارکوب مانند فیلمهایی میماند که نویسنده هیچ احساسی به فیلم نداشته و صرفاً بلیل علاقهای که به ساخت فیلم با موضوه اعتیاد داشته، این فیلم را ساخته است. وقتی فیلم از قلب نویسنده بیرون نیامده باشد صرفاً تبدیل به یک رفع تکلیف میشود.
در فیلم وجود مازیار اضافی است و نبود این آدم در فیلم لطمهای به کلیتِ آن نمیزند. چون دور شدن از شهر را هر کس دیگری میتوانست به روزبه پیشنهاد دهد. اصلاً خود روزبه میتوانست به آن برسد. از طرفی مهسا نیز برای التماس و درخواست کمک میتوانست سراغ هر شخص دیگری برود. به اضافه مازیار، هم خانههای مهسا کسانی هستند که با وجود داشتن شکل و شمایلِ خاص و داشتن پتانسیل برای ایجاد تأثیر گذاری، به جایی نمیرسند و در حد و اندازه مازیار باقی میمانند و هرکسی میتواند جای آنها را بگیرد. بهروز شعیبی در دو فیلم قبلی خود بسیار محافظه کارانه عمل کرده بود و مراقب بود که از احساسات مخاطب سوءاستفاده نشود؛ اما انگار این مسئله در دارکوب دیگر برایش اهمیتی ندارد. بهروز شعیبی راحت از نماهای کلوس آپ استفاده میکند و ابایی ندارد اگر گریه مخاطبش را درآورد. در صورتی که این گریه، بهخاطرِ دیدنِ اشکهای بازیگر و شنیدن موزیکی غمگین شکل میگیرد؛ اما در دهلیز دقیقاً نقطه مقابل این رخ میدهد. غم در بطن قصه رخ میدهد و تأثیر گذاری عمیق، باعث میشود تا یک نگاه رضا عطاران به پسرش ناراحت کننده باشد.
دارکوب در ابتدا لحنی مناسب برای روایت پیدا کرده بود. اگر با همان فرمان اولیه پیش میآمد، میتوانست یک درام پرتعلیق و پرکشش و جذاب باشد؛ اما هرچه بیشتر به انتهای آن نزدیک میشدیم، فیلم تبدیل به یک نصیحت کلیشهای میشد که نمیتواند روی شنوندهاش تأثیر گذار باشد. فیلم در میانه ریتم خود را از دست میدهد و از جایی به بعد فقط پند و اندرز میدهد.
فیلم فلاشبکی بیکاربرد دارد که قبلاً کاملاً در ارجاعات دیالوگی دربارهاش شینده بودیم و چیزی به مخاطب اضافه نکرد. حالا چرا مهسا دختر خود را (حتی اگر از مرگش مطمئن است) به راحتی رها میکند و روزبه چرا دوباره برمیگردد و چگونه بچه هنوز زنده است و چرا مهسا بعد از چندین سال به این فکر میافتد که میتواند سراغ روزبه برود، هنوز از ابهامات دارکوب است.
بخش مهمی از دارکوب درباره فقر است. وقتی تینا به طمع پول سعی میکند که دوست خود (مهسا) را خفه کند، به نقطه اوج فیلم میرسیم. از طرفی بدلیل اجرای کاملاً درست این سکانس، مخاطب در سالن نمایش تحت تأثیر قرار میگیرد؛ اما آیا میتواند تبدیل به نقطه عطفی در فیلم شود؟ این سکانس بهانهای میشود برای فلاشبک زدنی بیکاربرد و وقتی که بر میگردیم، هیچ تغییری رخ نداده و همه چیز به روال قبل است. مردن بچه تینا چه کمکی به جلو رفتن درام میکند؟ اگر مرگ بچه تینا بدلیل مصرف مواد است، این دقیقاً بر خلاف حرفی است که در کل فیلم زده میشود.
بهروز شعیبی در دو فیلم قبلی خود توانسته بود بازیهای خوبی از بازیگرانش بگیرد. بازیگران او همیشه حداقل استانداردها را رعایت میکنند و از کادر خود بیرون نیستند. بهروز شعیبی حتی توانسته بود از رضا عطاران (که بیشتر او را در قالب یک نقش تکراری در ژانر کمدی میبینیم)، بازی متفاوت و ماندگار و تأثیر گذاری بگیرد. این مسئله در این فیلم هم مستثنی نیست! مهناز افشار شخصیت خود را درست درک کرده و توانسته بدرستی نقشی درونگرا را برای یک مخاطب بیرونی بازی کند. امین حیایی نیز با این فیلم از مدل و تیپ همیشگی خود فاصله گرفت و توانست به یک شخصیت کامل برسد. سارا بهرامی نیز با تغییر شیوه صحبت و راه رفتن و میمیک سعی کرده به یک زن معتاد نزدیک شود. البته سارا بهرامی در به تصویر کشیدن درونیات مهسا نیز موفق عمل کرده و توانسته «مهسا» را به نقطه عطفی در کارنامه خود بدل کند. حتی در سکانس فلاشبک تفاوتهای مهسای آن زمان با مهسای الان مشخص بود و در هر دو زمان ما به معتاد نبودن مهسا شک نمیکردیم. البته بدون شک گریم هم به سارار بهرامی کمک بسزایی کرده بود.
شخصیتها در این فیلم کامل هستند و درونیاتشان و روحیات و اخلاقشان بدرستی نمایش داده میشود. این نکته در اجرا نیز به موفقیت رسیده است. مخاطب میداند که با چه آدمی روبرو است و هر کسی را به نوبه خودش درک میکند. حتی در فیلم ارجاعاتی وجود دارد که ما را در زمان مناسب با شخصیت، درست آشنا میکند. برای مثال در ابتدای فیلم، بهروز به آن زن حامله (تینا) کمک میکند و دل رحمی بهروز را متوجه میشویم.
دارکوب از نظر بصری جذاب است. بهروز شعیبی در طراحی دکوپاژ و میزانسن به پختگی رسیده است؛ و این نتیجه تجربه چندین سالهاش است. با این وجود چند جایی خطا دارد که البته کاملاً قابل چشم پوشی است. از طرفی فیلمبرداری شسته و رفته و متناسب، فیلم را به هدفش نزدیک کرده است. استفاده از لنزهای تله و زیاد کردن فاصله فیلمبردار تا سوژه، انتخابی درست در شیوه فیلمبرداری بود و استفاده دوربین روی دست توی ذوق نمیزند. در کنار اینها تدوین خوش ریتم و کاتهای به موقع، دارکوب را به استانداردها نزدیک کرده است.
یکی دیگر از نکات مثبت فیلم، انتخاب درست شغلها برای شخصیتها است؛ زیرا شغلهایشان در فیلم نمود و اهمیت پیدا میکند. مدیریت یک فروشگاه توسط روزبه از او یک فرد مدبر و شخصیتی با پرستیژ اجتماعی ساخته است که میتواند خود، کار و زندگی خود را سر و سامان دهد. شخصیتی با وجنات در جامعه باشد و از وضع مالی نسبتاً خوبی برخوردار باشد. نیلوفر مربی مهدکودک است که توانایی او در بچه داری را نشان میدهد. از طرفی وجود یک معتاد را برای کودکان مضر نشان میدهد که باعث تعطیلی مهدکودک میشود.
طراحی لباس و طراحی صحنه، فکر شده و با جزئیات است. جایی از فیلم نیست که فکر کنیم از واقعیت فاصله گرفته و یا غلو شده است. در کنار اینها بهروز شعیبی ریزهکاریهایی در فیلم به کار برده که به جذابیت فیلم افزوده است. برای مثال اشاره به پشمان شدن تینا از فروختن بچهاش؛ یا نمای ابتدایی فیلم که در پس زمینه شهر مشخص است و در جلوی تصویر آن چند نفر، ضدنور درحال راه رفتن و صحبت هستند.
یکی دیگر از نکات جذاب فیلم، نامش است. معتادی که پشت سر هم و با سرعت ضربه میزند و هرچه جلوتر میرود، عمیقتر تأثیر میگذارد.
دارکوب به کلی نمیتواند انتظار مخاطب را براورده کند و این ضربه را بصورت عمده از فیلمنامه میخورد. در نکات اجرایی قوی عمل میکند و این بهدلیل تجربه بهروز شعیبی بعد از ساخت چندین فیلم است؛ البته اگر غیر از این بود باید شک میکردیم.
شماره 65 دوهفته نامه آیت ماندگار