حامد داراب: فصل زمستان و ماه دوم آن، به شیوهای ویژه بانام «خسرو گلسرخی» این شاعر، نویسنده و روزنامهنگار خلق ایران در تلاقی است، آنهم به بهانه تولد او در ۲ بهمن ۱۳۲۲ و شهادتش در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲. تلاقی و همپایی پُر چندوچونی که امسال (۱۳۹۴) با منتشر شدن چاپ دوم «مجموعه اشعار» او بهوسیله «انتشارات نگاه» به کوشش «کاوه گوهرین» پررنگتر شده است. بااینهمه در چند سال گذشته شخصیتهای ادبی مختلفی تلاش کردهاند خسرو گلسرخی را شاعری درجه چندم معرفی کنند تا آنجا که در همین ۲ سال گذشته شخصیتی چون «رضا براهنی» درباره او بارها گفته است: «گلسرخی شاعر درجهیکی که نبود، شاعر درجهدو هم نبود» و یا آنکه: «فارسی گلسرخی قدرت چندانی نداشت» و بسیاری موارد دیگر. از این منظر اما نگارنده خود بهعنوان یک شاعر هرگز نمیتوانم درک کنم که تاختن به شاعران نامآشنای معاصر ایران که دیگر حضور ندارند تا از خودشان، باورهایشان و رفتارشان دفاع نمایند چه سودی میتواند داشته باشد؟ رضا براهنی ۲ سال پیش نیز در مصاحبهای که مجله «اندیشهپویا» آن را در شماره ۱۴ خود منتشر کرده بود حتی به شاملو تاخت و گفت: «شاملو دو دوزه باز بود» و یا اینکه در همین مصاحبه آخر خود با مجلهای مانند «مهرنامه» تأکید میکنند که: «طبیعی بود کسانی که قادر نبودند قدرت نهانی بیان زبان فارسی را درونی خودشان کنند و بعد شعرشان را بگویند، بیشتر از شاملو کپی کنند» بااینهمه به بهانه همه این مسائل، در «آیت ماندگار» با «کاوه گوهرین» به گفتوگو نشستم تا ضمن آنکه درباره چاپ دوم کتاب خویش توضیح دهد، نظر خود را درباره، مواضع اخیر «رضا براهنی» و امثال او بیان نماید. «گوهرین» به دلیل گردآوری و تدوین مجموعه اشعار و مقالات و ترجمههای «خسرو گلسرخی» نامی آشنا در ادب معاصر ایران است که بهجز آثاری همچون «هایکوهای ایرانی» «در سرزمین وینسنت» و «منظومه کانون نویسندگان. چاپ هلند» آثاری نیز درزمینهٔ ادبیات کلاسیک ایران دارد که تازهترین آن درباره شاهنامه فردوسی بهزودی روانه بازار خواهد شد.
در آغاز ضمن آنکه چاپ جدید و انتشار مجموعه اشعاری از «خسرو گلسرخی» را تبریک عرض میکنم، خواهشمندم، بگویید که از چه زمانی به فکر گردآوری، تدوین و انتشار مجموعه اشعار او افتادید. درواقع میخواهم بدانم آغاز آشنایی شما با «گلسرخی» چگونه بود و چه چیز شمارا به جمعآوری آثار او تشویق کرد؟
ماجرا بازمیگردد به دوران نوجوانی من و آنگاهکه در کلاس نهم دبیرستان درس میخواندم و سخت به دنبال شعر بودم، دوستم انوشه انصاف پور، خواهرزاده مترجم خوب محمدتقی برومند (ب. کیوان) یا زندهیاد سیاوش کسرایی شاعر بزرگ دوست و همکار بود. از طریق دوستم و سفارش داییاش، با سیاوش کسرایی حشرونشر یافتم، بهگونهای که تقریباً هر ده روز یکبار در منزل یا محل کار به دیدار ایشان میشتافتم، دریکی از این دیدارها که زندهیاد به آذین و سعید سلطانپور نیز بودند، سخن از خسرو و شعر او رفت و سیاوش با حسرت گفت ایکاش کسی پیدا میشد تا نوشتهها و شعرهای پراکنده خسرو را جمعآوری و تدوین کند، دور نیست روزی که بتوان آنها را چاپ کرد. اینگونه بود که این وظیفه سنگین به دوش من افتاد و من از سال ۵۳ یعنی تقریباً یک سال پس از اعدام خسرو و کرامت، سخت پیگیرانه به دنبال گردآوری و نوشتههای خسرو اعم از شعر و نثر بودم.
آقای گوهرین در فصل زمستان هستیم، روزهایی خاطرهانگیز برای مردم ما و همچنین به قول شما سالگرد شهادت «انسان ماه بهمن» زندهیاد گلسرخی؛ که تازگیها بازهم به کوشش شما مجموعه اشعار او بهوسیله «انتشارات نگاه» روانه بازار کتاب شده است. میخواهم بدانم چرا همچون گذشته در چاپ جدید این مجموعه، مقالهها، نقدها و ترجمههای گلسرخی را منتشر نکردهاید؟
واقعیت این است که من همچنان در کار جستوجوی نوشتههایی از زندهیاد خسرو هستم که در دو جلد مجموعه نوشتههای پراکنده ایشان نیامده است. ازجمله یادداشتی درباره فیلم «گاو» اثر آقای مهرجویی که در سال ۱۳۴۸ دریکی از شمارههای «آیندگان» چاپشده، همچنین نوشتهای درباره «چنین گفت زرتشت» و نیز یادداشتی بر کتاب «سردار جنگل» زندهیاد ابراهیم فخرایی که این مورد در مجلهٔ «تهران مصور» چاپشده بود و کپی آن بهوسیله دوست فاضل «بهزاد موسایی» در اختیار من قرارگرفته و در چاپ تازهای از مقالات حتماً از آن استفاده خواهم کرد. خسرو یک گزارش دربارهٔ «چای» نیز دارد که در صفحه شهرستانهای روزنامه کیهان چاپشده و من هنوز موفق به یافتن آن نشدهام. بهیقین در آیندهای نهچندان دور شاهد چاپ کاملتری از مجموعه مقالات و ترجمههای خسرو خواهیم بود.
یکبار در گفتوگویی از چند نوشته خسرو درباره «رضا براهنی» سخن گفته بودید، همانطور که میدانید، آقای براهنی در مواضع اخیر خود بسیار بر شاعرانی همچون گلسرخی تاختهاند، اگر میشود صریحتر درباره این موضوع برایمان بگویید؟
راستش را بخواهید نمیخواهم زیاد دراینباره و آن نوشتهها سخن بگویم. حتی به خود براهنی قول دادهام فعلاً مبادرت به چاپ آن نوشتهها نکنم اما مثلاینکه آقای براهنی تاریخچه آن نوشتهها و ماجرایش را فراموش کرده و این روزها به هر بهانهای میخواهد خودش را شاعر درجهیک نامیده و شأن و حرمت دیگران را پایین بیاورد. آخرین مورد مصاحبه ایشان با مجله «مهرنامه شماره ۲۸» است که با همان فروتنی همیشگی! فرمودهاند: «شعر دهه ۴۰ شعر بسیار جدی است و سه چهارتا شاعر آن زمانداریم که بسیار جدی هستند. نیما آن زمان معروف شده بود، اخوان، من و گاهی هم رؤیایی» میبینید مراتب انصاف و فروتنی را؟ آقای براهنی خود را در صف نیما و اخوان زورچپان میکند و بهعمد نام بزرگان مسلم شعر آن دهه همچون فروغ و شاملو و چند تن دیگر را از قلم میاندازد و درجایی دیگر از همین گفتوگو درباره گلسرخی میگوید «او حتی شاعر درجه دومی هم نبود» آقای براهنی بهتر از همه میدانند که خسرو در سیسالگی اعدام شد و دوران فعالیت ادبی او حتی به سه سال هم نمیرسد؛ مرادم دوران شاعری جدی اوست. او در شعرش تعهد نسبت به مردم را میجست و میخواست از شعر بهعنوان حربهای سیاسی علیه نظام حاکم مستبد روزگارش بهره بگیرد و هرگز به دنبال درجه گرفتن نبود. همه این درجهها ارزانی آقای براهنی که آنسوی دنیا نشسته و به جنگ کسانی رفته که دیگر نیستند تا پاسخ او را بدهند. امروزها مد شده که همه از شعر متعهد سیاسی ابراز برائت کرده و در حاشیه آن لگدی هم به شورای نویسندگان و شاعرانی مثل کسرایی و ابتهاج بزنند و از این راه برای خود افتخاری کسب کنند. آقای براهنی بهعنوان یک منتقد ادبی میتوانند درباره شعر ایران و شاعرانش نظر بدهند اما روا نیست با الفاظ توهینآمیز از بزرگانی یاد کنند که آثارشان در قلب و روح مردم حکشده است. این را هم بگویم که براهنی درزمینهٔ رمان فارسی چند کار خوب دارد و درزمینهٔ شعر هم منظومه «اسماعیل» ایشان و چند کار دیگر که در «ظل الله» آمده قابلتأملاند اما درمجموع شعر براهنی آنچنان نیست که درخور درجه گروهبان یکمی باشد. با تمام این احوال، آقای براهنی عزیز، من به عهدی که با شما بستهام پایبندم و تا شما هستید، این دو مقاله را چاپ نخواهم کرد، مگر اینکه، خودتان بخواهید...
از این منظر فکر میکنید که ریشههای مخالفت براهنی یا اگر بهتر بگوییم، کینهٔ او نسبت به شاملو، کسرایی و ابتهاج از چه موضوعی ناشی میشود؟
پاسخ به چنین پرسشی من را در بحثی وارد میکند که نمیخواهم باب آن گشوده شود، اما چون آقای براهنی در این خصوص حدومرزی نمیشناسند من هم بهناچار برخلاف میل باطنی نکاتی را بازمیگویم. کینه براهنی نسبت به کسرایی در منظومه درخشان «آرش کمانگیر» است. براهنی که امروزها زیر علم «الهام علیاف» سینه میزند و برای زبان ترکی یقه جر میدهد و با دسته پانترکیسمها میرقصد بیهراس از اندیشه شوم کسانی که داعیه جدایی آذربایجان رادارند در ارکستر ناهماهنگی سورنا را از سر گشادش میزند و برای خلق عرب هم نسخه میپیچد. غافل از اینکه مردم این سرزمین اعم از لر و بلوچ و آذری و کرد و عرب بهعنوان ایرانی در یکتن واحد است که صاحب هویتاند و این قبیل خوشرقصیها برای میز خطابههایی مثل «گونوز تیوی» که معلوم است سر در چه آخوری دارند چاره درد آقای براهنی نخواهد بود. بیشتر کسانی که مانند آقای براهنی راه دیار غربت گرفته و از سرزمین خویش دورافتادهاند برای اثبات اینکه هنوز زندهاند سعی میکنند با استفاده از تریبون رسانههای فارسیزبان معلومالحال خود را مطرح کنند. لازمه چنین اعلام وجودی هم تکرار سخنان و خط مشی موردعلاقه آنان است در کسوت کارشناس و صاحبنظر و نیز پادویی برای آنان در حد خواندن چند سطر از روزنامههای داخلی و معرفی این یا آن مجله و هفتهنامه. براهنی روزگاری در مقدمه «ظل الله» مینویسد: «از سال چهل به بعد در ادبیات فارسی حرف و سخنهایی مطرح شد تحت عنوان تعهد ادبی که من نیز بدان سر سپردم. خلاصه کلام این بود که ادبیاتی که از مردم ببرد، از خود بریده است» (ظل الله. صفحه ۶) کسی که در سال ۵۴ چنین میاندیشیده امروز گلسرخی را بهعنوان شاعر درجهدو هم قبول ندارد. شاعری که بر کتاب «گل بر گستره ماه» او نقدی نوشته و پسازآن هم لقب «جوانک بی سواد شعر نشناس» را دریافت کرده است و آن جوانک هم در پاسخ او نوشته: «یادت هست آقای براهنی روزی را که بر صفحه اول کتاب اهدایی (گل بر گسترهٔ ماه) نوشتید (برای منتقد بزرگ معاصر خسرو گلسرخی) حالا چطور شد که یکشبه شدم جوانک بی سواد شعر نشناس؟» همین آقای براهنی روزی درباره زندهیاد گلشیری مینویسد که: «گلشیری تنها چیزی را که نمیداند قصهنویسی است» (نقل به مضمون از حافظه دریکی از مطالب کتاب «یاد بیدار») و بهمحض اینکه گلشیری چشم برجهان میزنند برای اینکه از قافله مداحان پس نماند در مقالهای با عنوان «مرگ گلشیری، مرگ هرکس نیست» آن مرحوم را به عرش میرساند. واقعیت این است که جناب داراب عزیز، ما خیلی وقت است که دیگر شعر و سخن براهنی را جدی نمیگیریم.
اجازه دهید به بهانه بیرون آمدن از این فضا به جنبه دیگری از کار شما بپردازم آنهم تدوین خاطرات زندهیاد تقی ظهوری هنرپیشه قدیمی سینما و تئاتر، چطور شد که به سراغ او رفتید؟
در سفری به آلمان در یک کتابفروشی ایرانی، نسخهای مخلوط و آشفته از این خاطرات را یافتم با ویرایش و اصلاح آن نسخهای فراهم شد که هماینک چاپ نخست آن نایاب است. با این کار خواستم دینم را به مردی ادا کنم که در خاطرات دوران نوجوانی و سینما رفتنهای قاچاقی من سهمی ویژه دارد. بیپرده بگویم که من عاشق و شیفته سینمای فارسی دهه ۳۰ و ۴۰ هستم. سینما را با آنها شناختهام همچنان که آشناییام با ادبیات را هم مرهون امیر عشیری و ارونقی کرمانی و حسینقلی مستعان و پرویز قاضیسعید و ر.اعتمادی هستم و هرگز هم از دیدن فیلمهای فارسی و خواندن پاورقیهای مجلات آن دوره احساس پشیمانی نمیکنم. یادش به خیر زندهیاد شاملو که در سینمای فارسی هم فعال بود و من کارنامه سینمایی ایشان را در مجله «دفتر هنر» چاپ آمریکا، ویژه شاملو فهرست کردهام. فیلمی ساخته بودند بانام «داغ ننگ. ۱۳۴۴» یکبار در دیداری گفتند: «فلانی تعدادی فیلم خارجی خوب به دستم رسیده بیا یکی را انتخاب کن باهم ببینیم» من هم بیمقدمه گفتم: «دوست دارم داغ ننگ را در کنار شما ببینیم» و آن بزرگوار گفت: «این فیلم داغ ننگی است بر پیشانی من» ولی من کلی در باب سینمای فارسی داد سخن دادم تا مرهمی بر دلریش ایشان باشد. بعد از شنیدن حرفهای من آقای شاملو گفت: «پس نیم کیلو تخم آفتاب گردون بخریم و چراغها را خاموشکنیم. بعد فیلم را ببینم تا خاطره سینماهای قدیم هم برایمان زنده شود»
بیتردید خاطرهٔ دلچسبی بود، در این فرصت میخواهم بدانم آخرین اثر منتشرشده شما چه بود و اکنون چهکاری را در دست انتشار دارید؟
«ماغ گوزن در جنگل خاموش» مجموعهای از هایکوهای و سن ریوهای من بود که انتشارات «نوید شیراز» منتشر کرده است. دو کار دیگر هم در دست انتشار دارم نخست «بیگزند از باد و باران» روایتی دیگر از داستانها و حماسههای شاهنامه فردوسی که انتشارات «نگاه» بهزودی منتشر خواهد کرد و دیگری گزارشی تازه و عمدتاً ادبی از «کشکول» شیخ بهایی که انتشارات «بوتیمار» در مشهد آن را عرضه میکند.
در پایان ضمن تشکر از فرصتی که به من دادهاید میخواهم اگر سخنی را ناگفته میبینید برایمان بگویید.
دلم لکزده است وقتی گیر بیاورم و روی سینه دراز بکشم و «زورق طلایی» ارونقی کرمانی را بخوانم. وسط خواندن کتاب هم اگر هوس دیدن فیلم کردم «ضربت» یا «دلهره» از ساموئل خاچیکیان را ببینم اگر هیچکدام از آنها نشد برای هزارمین بار «گوزنها» را ببینیم و دیالوگ سید رسول را تکرار کنم که: مثه کبوتری روی شانههای من...
شماره 11 دوهفته نامه آیت ماندگار