آیت ماندگار- سیدمحمدرضا کردستانی ملقب به میرزاده عشقی، شاعر، روزنامهنگار، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرانی دوره مشروطیت و پس از آن بود که مدیرمسئولی نشریهای بهنام قرن بیستم را نیز بر عهده داشت. وی از جمله نخستین و برجستهترین روشنفکران عصر مشروطه بهشمار میرود که مدافع حقوق زنان بود و از آزادی آنان و حضورشان در جامعه دفاع میکرد. میرزاده عشقی با بسیاری از روشنفکران، هنرمندان و ادبای زمان خود از جمله حسین بهزاد، نیما یوشیج و ملکالشعرای بهار روابط نزدیک و صمیمانهای داشت و بهخاطر خوی آزادیخواهانه و ایران دوستیاش سرانجام جان خود را بر سر این راه نهاد و بهخاطر مخالفت با طرح جمهوری سردار سپه به دستور رییس شهربانی وقت، ترور شد.
با این پیشگفتار میخواهم به ذکر مطلبی بپردازم. بدین ترتیب که من خود به الهامات غیبی باور دارم. نمیدانم شما چطور؟ به ندا یا تلنگری که از جانب کسی باشد و بخواهد پیامی را احیاناً القا کند، باور دارم، خواه این شخص خویشاوند باشد، دوست باشد و یا حتی فرد مهمی که دهها سال پیش از میان ما رفته باشد. این را گفتم تا باور کنیم گویا خفتگان در خاک ایران نیز، دل نگران ایرانند، درست همانگونه که عزیزان از دست رفته ما، دل نگران ما در این جهانند. باور ندارید؟ برایتان خواهم گفت.
پیمان کلانتر معتمدی، دوست خوب من، شش پشت پس از نیای بزرگش، نشاط اصفهانی، شاعر، کاتب و وزیر خارجه فتحعلی شاه قاجار است. او که خود نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس است حاصل سالها تلاشش پنج جلد کتاب منظوم با عناوین مختلف است که همه را در بحر متقارب و هموزن با شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی سروده که جان مایه بیشتر آنها از دغدغههایش درباره ایران میگوید. چند روز پیش وقتی به اتفاق وی به تالار کتابخانه شهرداری رفته بودم از خواب عجیبش در شب گذشته برایم گفت. پیمان با حرارت چنین آغاز کرد که دیشب در رویا مردی نسبتاً جوان با سبیلهای از بنا گوش در رفته با خشم و عتاب شعری را برایش خوانده و او را بهخاطر کمکاری درباره سرنوشت ایران نکوهش کرده است. پیمان کلانتر معتمدی گفت که آن مرد را نمیشناخته، اما وقتی از خواب پریده، مطلع شعری را که آن مرد در رویا برایش خوانده بود روی کاغذی یادداشت کرده است.
اما ماجرا وقتی جالب و عجیب شد که صبح فردا وقتی پیمان به اینترنت مراجعه و شعر را در موتور گوگل جستجو کرد، کاملشده شعر همراه با تصویر میرزاده عشقی بر صفحه نمایش نمودار شد. پیمان گفت در یک لحظه خشکم زد، تصویر میرزاده عشقی همان کسی بود که شب گذشته در خواب مرا مورد عتاب و سرزنش قرار داده بود و این شعر را برایم میخواند:
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم/خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم
این شعر که حتی بر روی سنگ آرامگاه میرزاده عشقی نیز حک شده گویای پیامی نه تنها برای یکی از بازماندگان نشاط اصفهانی، بلکه برای همه ما ایرانیان است، زیرا میرزاده عشقی در بیشتر نوشتهها و بهویژه اشعارش از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره میگرفت و صراحت لهجه، نکتهبینی و تحلیل بسیار فنی او در مورد تحولات سیاسی و اجتماعی دوره خودش بسیار مشهود بوده است.
به نظر میرسد بهوجود آمدن این رویداد اتفاقی نباشد چه آنکه مرا نیز در اندیشه فرو برده که به جز فرهیختگان امروز ایران، گویا فرهیختگان دیروز هم بهخاطر ایران نگرانند و دغدغههای آن را دارند، زیرا خود را در برابر ایران و سرنوشت امروز آن مسئول میدانند. البته این نگرانی طبیعی است، زیرا حوادث پدید آمده طی روزها و ماههای گذشته بهویژه رویدادهایی همچون حادثه دهم آبان ورزشگاه تبریز که ساختارشکنان وقیحانه وحدت ملی را نشانه رفتند، نگرانی ایراندوستان را بیشتر کرده است. نگران از نمایندگان و نامزدهای انتخاباتی در جای جای ایران که تنها بهخاطر ورود به خانه ملت حاضرند ایرانفروشی کرده و تن به هر کار بدهند. در اینجا بهتر است کمی صریح باشیم، زیرا پای منافع ملی ایران و تمامیت ارضی آن مطرح است.
وقتی رویای فرهیختگان عصر قاجار را که با تحقیر در ترکمنچای در اندیشه پاسداری از مرزهای باقیمانده و التجا در شبه مدرنیسم پهلوی، خود به نابودی میکشانیم. وقتی با تعصبات احمقانه و کورکورانه مدیران ورزشی، ایرانیت و ملیت خود را به سخره میگیرم و ورزشکاران خویش را به تابعیت دیگر کشورها همچون جمهوری پوشالی شمال ارس وا میداریم. وقتی مدیران و نمایندگان رانتی و سفارشی کشور از مرزها و قلمرو باقیمانده ایران و آنچه در قرن نوزدهم بر باد رفت هیچ نمیدانند و احترام نمیکنند باید هم در پایتخت دوم ایران، تبریز، نعرههای مستانه پان ترکیسمها را بشنویم و نتوانیم دم بزنیم و همچون امام علی (ع) سرمان را در چاه کرده و بگرییم.
نمیدانم در روز آدینه دهم آبان، بقایای پیکر فرهیختگان ایران و آذربایجان همچون فارابی، خاقانی، اسدی طوسی و استاد شهریار در مقبره الشعرای تبریز از این پیشامد به لرزه افتاد یا نه؟ و یا پس لرزههایش به شهر ری و باغ طوطی رسید تا سردار ملی نیز با شنیدنش بر خود بلرزد؟ 13 سال نبرد با امپراتوری فزونخواه روسیه کافی نبود؟ تحقیرهای سراسر دوران ناصری و گردن کلفتیهای استالین برایمان بس نبود و یکهتازیهای پیشهوری و همفکرانش که برای سر ایران دام گسترده بودند کفایت نمیکرد؟
بهراستی ایراندوستان آذربایجان، لشکر 31 عاشورا و باکریها را چه میشود؟ آیا شهدای دفاع مقدس در گلزار شهدای تبریز که پدران و مادران آنها نیز در کنارشان آرمیدهاند تحمل این شداید را دارند و از خود نمیپرسند وقتی در گرمای 50 درجه شلمچه بر خاک افتادیم آیا به این روزها میاندیشیم؟ ما بهدنبال چه بودیم و به کجا میرویم؟ این همان نفی ملیت و ایرانیتی بود که طی چهل سال بر آن دامن زدیم و اقوام ایرانی را از ایرانیت خویش دور کردیم و حال باید هزینه آن را نیز بپردازیم.
وقتی نماینده پان ترکیسم ارومیه، همان کسی که وقتی خبرنگار از او درباره تیم ملی فوتبال ایران پرسید، با پررویی گفت من تیم ملی نمیشناسم و فقط تیم تراکتور را میشناسم، را رهسپار خانه ملت میکنیم تا برایمان قانون تصویب کند و فراموش میکنیم که شهریار فوتبال ایران علی دایی از خطه قهرمانپرور آذربایجان سالها کاپیتان و مرد اول فوتبال ایران، آسیا و حتی جهان در شمارش گلهای ملی بوده و هست و برای اعتلای نام ایران جنگیده، باید هم نظارهگر اینگونه تلخیها که نه بلکه از زهر بدتر هم باشیم.
وقتی از کنار نامهای بزرگی در آذربایجان همچون دکتر داریوش شایگان، دکتر محمدامین ریاحیخویی، استاد یحیی ذکاء و دیگر بزرگانی که برای اعتلای نام ایران خون دل خوردند بهراحتی و سادگی عبور میکنیم. وقتی از رسانه ملی صدایی در حمایت از نام ایران به گوش نمیرسد و برنامه نیمبند فوتبال برتر نیز که جانشین ناخلف نود عادل فردوسیپور شده حوادث ورزشگاه تبریز را نیمبند و بدون نظر کارشناسی و سرسری از تلویزیون به خورد بیننده میدهد. وقتی هنوز داغ ققفاز را در سینه داریم و هنوز آرزوی پس گرفتنش را در سر میپرورانیم، اما گویا شوربختانه تجزیهطلبان ایران از ما جلوترند و به لطف سکوت برخی مسئولان هیچ صدایی از کسی بگوش نمیرسد و یا در رسانهها به کسی اجازه ابراز دردهای ایران دوستیاش را نمیدهند، باید هم شاهد عربدهکشیهای پان ترکیستها در تبریز باشیم.
بیتردید همه این مولفهها برای ما مسئولیتزا است و همه ما از هر قوم و قبیله و نژاد و طایفهای در برابر ایران مسئول هستیم. یادمان باشد طی 200 سال گذشته دشمنان ایران به انحای مختلف بخشهای وسیعی از پیکره ایران را جدا کردند و اینک نیز زمزمههای وهنآلود آنان برای کنترل بهترِ مهمترین و راهبردیترین ناحیه کره زمین یعنی خاورمیانه، خبر از کوچکتر شدن کشورهای آن دارد. در این میان، تجربه نشان داده که ایران و ایرانی از هر قومی برای ایران و ایران ماندن آن همواره جان خواهد داد که تجربه دفاع مقدس موید این واقعیت است.
بنابراین اگر برای گوشمالی عوامل استکبار جهانی راهپیماییهای کشوری را تدارک میبینیم و همگان را به آزمون سالانه در 13 آبان فرا میخوانیم، حال وقت آن است که برای به دخمه راندن تجزیهطلبان ایرانی، تمامی کشور بپا خیزد. حادثه تبریز تنها یک رویداد پیش پا افتاده نیست که بهتوان بهسادگی از کنار آن گذشت. اینان ایران را هدف گرفتهاند و اگر این اقلیت رادیکال نژادپرست و جیرهخوار رسانههای باکو و آنکارا را بر سر جایشان ننشانیم شاید فردا و پسفردا خیلی دیر باشد که دل نگرانی امثال میرزاده عشقی الهامی بر این مدعاست.
دنیا هنوز تجربه خونین بوسنی و روندا را از یاد نبرده است.
شماره ۸۷ دوهفته نامه آیت ماندگار