شاید، نوشتن از عباس کیارستمی، یکی از سختترین کارهایی باشد که ممکن است مجبور به انجامش باشیم. سخت ازآنجهت که باید مراقب باشیم تا حرف تکراری نگوییم و ننویسم درباره او، بَس که در همه این سالها از او و آثارش گفته و نوشتهاند. سخت به آن دلیل که کیارستمی، در همهسالهای فعالیت هنریاش، کارهای زیادی را انجام داده است. از عکاسی و فیلمسازی گرفته تا ساخت تیتراژ برای کارگردانان دیگر و حتی شاعری و دستکاری شعر شاعران دیگری مانند نیما یوشیج و حتی شَمس و سعدی و حافظ. این آخری البته صدای خیلیها را درآورد. عدهای گفتند: «شاملو با آن یال و کوپال، سراغ حافظ که رفت، نقدهای زیادی بعدها به کارش گرفتند. کیارستمی با چه جرأت و پشتوانهای دست به چنین کاری میزند؟». البته کیارستمی، در همه این سالها سعی و تلاش کرده تا همه این موارد را از فیلتر نگاه تازه و تجربهگرای خود عبور بدهد و نشانهها و مؤلفههای خاص خود را به آنها نیز سرایت بدهد. او با درگیر کردن خودش با موضوع و به مدد و یاری نگاه خاص خود، قصد دارد هر بار حرف تازهای را برای گفتن آماده کند. اینها همه را از روی جلد کتاب اشعار شمس او که نوشته است، «نو فروشانیم و این بازار ماست»، نیز میتوان فهمید. البته باید اشاره کرد، این نگاه تازه و تجربهگرای کیارستمی، شاید بیشتر از اینکه به مذاق طرفدارانش خوش بیایید، کام منتقدانش را تلختر کرده است؛ و او را بیشازپیش در کانون سیبل نقد قرار داده است. البته همه این فعالیتها موجب شده است که در یک نگاه کُلی و اجمالی، همه اینها از او یک چهره پُرکار و فعال را بسازد. چهره هنرمندی که تا توانسته و فرصت و مجال داشته، در هر کاری دستی، حتی شده از دور بر آتشگرفته است؛ و در آخر نوشتن از کیارستمی سخت است، چون او آثارش را برای یک محیط خاص جغرافیایی خلق نکرده است و نمیکند. بهاصطلاح کیارستمی هنرمندی جهانشمول است، حداقل آثارش که اینگونه مینماید. البته اینکه او چقدر در این زمینه موفق بوده است، خود پرسش دیگری است و پاسخ به آن، جای دیگری را طلب میکند. البته شاید بشود در یک بررسی سَرسَری گفت، او چندان هم موفق نبوده است؛ زیرا بعضی از همین آثارش، فقط در برخی کشورها مورد استقبال قرارگرفتهاند. شاید بشود گفت، هنرمند ایرانی، زمانی که قرار است خارج از این مرز جغرافیایی کاری را انجام بدهد، همیشه به بیراهه میرود؛ مانند «بهمن قبادی» با فیلم «فصل کرگدنها» که انصافاً با آثارش در ایران، مثلاً «زمانی برای مستی اسبها»، فاصله زیادی داشت. البته کار کیارستمی، بهعنوان یکی از پیشقراولان این اَمر، بهمراتب سختتر است. در این میان میتوان از «اصغر فرهادی»، بهعنوان موفقترین کارگردان ایرانی که در خارج از ایران هم توانست اثر موفقی بسازد، بدون اینکه گرفتار بیراهه بشود یادکرد. کیارستمی در آثارش دغدغه انسان را دارد. انسان هم که بههرحال، حتی اگر بخواهند هم محدود به مرز و چهارچوب نمیشود. این اَمر، یعنی جهانشمول بودن کیارستمی موجب میشود که نتوان با معیارهای بسته و خطکشی شدهٔ بومی به سراغ او و آثارش رفت. با این نوع نگاه، مسلماً نمیتوان همه جوانب کار او را مورد کاوش و بررسی قرارداد. باید باز و فراخ به تماشا و بررسی او نشست. شاید همین نگاههای بستهبندیشده به انسان موجب شد، او بیشتر فیلمهایش را در خارج از این مملکت بسازد. البته همانطور که میدانیم، این اَمر دلایل دیگری نیز دارد. از امکان همکاری راحتتر و بدون دردسر با بازیگرها و عوامل دیگر گرفته تا حتی شاید جلب نظر موافق داوران جشنوارههای معتبر و جهانی. البته بااینهمه سختی و دشواری درباره نوشتن از کیارستمی اما نکته ظریفی درباره او وجود دارد که کمی سختی و رنج نوشتن از او و درباره او را، برای منتقدان کم میکند؛ و آن این است که ما تکلیفمان در مواجه با کیارستمی روشن و شفاف است. یا جزو دسته سینهچاکان و طرفداران پروپاقرص او هستیم و یا جزو گروه منتقدان سفتوسخت او. در برخورد با کیارستمی بیطرفی معنا ندارد انگار. البته این نیز، به نوع تربیت فکری و شرایط خاص ما برمیگردد. عادت کردهایم که به همهچیز و همهکس، با نگاه و متر پُر از حُب و بغضمان نظر بیندازیم و داوری کنیم. البته اینها، به معنای اتخاذ موضعی خنثی در برابر او نیست. بههرحال ایرادات و نقدهای بسیاری بر کارهای او وارد است؛ مانند آن نقدی که «محمدعلی سجادی»، بر او وارد کرد. نقدی که انصافاً جای بحث هم دارد. سجادی در مستندی که درباره کیارستمی ساختهشده، درباره فیلمهای کیارستمی، البته تا آنجا که حافظهام یاری میکند میگوید: «سینما عناصری دارد. وقتی شما در فیلمهایتان، همه این اجزا و عناصر را از فیلم میگیرید، باید چیزی را جایگزین آنها کنید؛ اما کیارستمی چنین کاری نمیکند. برای همین شاید نتوان نام آثار او را فیلم گذاشت». آثار کیارستمی گاه با یک نوع خاص از تجربهگرایی و یا حتی ساختارشکنی همراه بوده است. اَمری که البته همیشه برای او حاصل خوبی به همراه نداشته است. شاید بشود این کار کیارستمی را با نظر «پتر زومتور»، در کتاب «معماری اندیشی»*، مقایسه کرد. آنجا که میگوید: «به اعتقاد من، معماری معاصر هم باید بهاندازهٔ موسیقی معاصر رادیکال باشد؛ اما برای این خواست مرزهایی وجود دارد. اگر ترکیببندی یک بنا مبتنی بر ضد هارمونیها، ریتمهای شکسته، آکوردهای خوشهای، اجزای پراکنده و گسستهای ساختاری باشد، آن بنا احتمالاً میتواند پیامی به ما منتقل کند، اما بهمحض دریافتِ آن پیام کنجکاوی ما فرومینشیند و آنچه میماند پرسش از سودمندی عملیِ آن بنا برای زندگی است». این البته همان سؤالی است که همیشه بعدِ مواجهه با آثاری از کیارستی به سراغ ما میآید. «همان خُب که چی»، معروف. بااینحال منظور و غرض از اشاره به این موارد، یادآوری این نکته بود که با مترو معیارهای رایج نیز نمیتوان بهسادگی به مواجه با کیارستمی رفت. کاری که البته برای ما مسلماً سخت و دشوار است. به دلیل شرایط خاص تاریخی، سیاسی و فرهنگی، ما عادت کردهایم که در هر اثری به جستجوی نشانههای خاص و صریح سیاسی و اجتماعی برویم؛ و به دنبال هر اتفاق و واقعهٔ تاریخی و اجتماعی، دنبال نشانههای آن در آثار هنرمندان و نویسندگان معاصر میرویم. البته این خود، حاصل و ادامه طبیعی جریان فکری و تاریخی این مملکت است. وقتی تاریخ و روایت تاریخی، ارزش خود را از دست میدهد، ادبیات/هنر و روایت آن، نقش و جایگاه ویژهای پیدا میکند. این نکته باعث میشود که کیارستمی، در مواجه با وقایع تاریخی، اجتماعی چهرهای خنثی به خود بگیرد؛ و این خود، یکی دیگر از موارد انتقاداتی است که به آثار کیارستمی و البته نه خود او، وارد است. یادمان نرود که طرح فیلمِ «طلای سرخ»، ساخته «جعفر پناهی»، از سوی عباس کیارستمی بوده است؛ و این خود شاید نشاندهنده تزیینی و دقت او به مسائل پیرامون است. البته باید گفت اینهمه باعث میشود که اگر ما زمانی، با اثری مواجه شویم که سویههای سیاسی نداشته باشد، اگر آن را بهشدت نکوبیم، حداقل آن را نادیده میگیریم. این البته فقط به خاصه آثار کیارستمی مربوط نمیشود. هنوز افراد بسیاری هستند که با توجه به اهمیت و نقش مهم «سهراب شهید ثالث»، در تاریخ سینمای ایران، فیلمهای او را تماشا نکردهاند. البته جدای سینما، ما رَد این نگاه را میتوانیم حتی در ادبیات و شعر هم دنبال میکنیم. کافی است سَری به تاریخ شعر معاصر بزنیم و نیمنگاهی به بازخوردهای شعر شاعرانی مانند سپهری و الهی و ... بی اندازیم. البته شاید چنین نگاهی پُر بیراه هم نباشد. شرایط تاریخی، سیاسی و اجتماعی بهنوعی بوده است که هنرمند و نویسنده در این مملکت، همیشه باید بسته به شرایط، نقشهای گوناگون دیگری را نیز به عهده میگرفت. به قول «دراکولیچ»، در کتاب «کافه اروپا»**، «همیشه آنقدر که در اروپا، از نویسنده بلوک شرق درباره اقتصاد و سیاست سؤال میپرسند، درباره ادبیات و هنر سؤال نمیکنند». در این میان، تکلیف کسی که بخواهد کار خودش را بکند نیز مشخص است. در آخر این یادداشت البته میتوانیم سؤالهای دیگری را نیز، در رابطه با کیارستمی مطرح کنیم. آنهم اینکه واقعاً اینهمه هیاهو به چه دلیل پیرامون کیارستمی شکل گرفت؟ آیا به دلیل جوایزی بود که داوران جشنوارهها، از روی ذوقزدگی به او اعطا کردند؟ آیا کیارستمی، با همه تجربهگراییها و ساختارشکنیهایش، چیز تازهای را بر سینما اضافه کرد؟ بهدوراز هیاهو، جایگاه کیارستمی در تاریخ سینمای ایران کجاست؟ آیا کیارستمی، تأثیری هم بر معاصران خود بهجا گذاشت؟ البته پرسش بسیار است و مجال اندک. بااینهمه اما برای عباس کیارستمی، هرکجا که هست، آرزوی سلامتی میکنیم؛ و در آخر اینکه، به تماشای جهان از پشت شیشههای تیره نشستن، همیشه هزینههای خاص خود را نیز به همراه دارد.
*ترجمهٔ علیرضا شلویری، نشر حرفه هنرمند
**نشر گمان
شماره 12 دوهفته نامه آیت ماندگار