عباس کیارستمی کارگردانی است که مشخصه اولش بومی و جهانی بودن همزمان است و شاید کمتر کسی بتواند درک کند که در سینمای امروز نهفقط ایران که حتی جهان که بازگشت سرمایه حرف اول و شاید آخر را میزند، چقدر کار سختی است این در عین جهانی بودن، تعهد بومی داشتن و بومی اندیشیدن. بومی اندیشیدن نه به معنای محصور شدن در جهانی از دغدغههای بوم سرزمینی، آنگونه که در برخی فیلمسازان مخالف با جهانیشدن هنر میبینیم و نه به معنای تصویر کردن بوم سرزمین خود به فراخور سلیقهٔ بازار و عصر و دوران و غالباً نیز با تلاشی به جهت سیاه نمایی و نشان دادن کثافات؛ که بومی بودن به معنای داشتن ریشه در این خاک و زمین فارغ از اینکه از کدام ابر بارانزای گذشته از چند و کدام آسمان سیراب شود.
صحبت از سینمای عباس کیارستمی بسیار رفته و در نقد نگاهش به مقولهٔ سینما و تعریفش از فیلم بسیارانی سخن گفتهاند؛ اما آنچه هنوز و از پس تمام این گفتهها برجایمانده نام عباس کیارستمی است که حالا دیگر باید جزئی لاینفک از سینمای جهان قلمدادش کرد. سینماگری که اتفاقاً کمترین توجه و تقدیر را در سینمای سرزمین خودش دیده است؛ و طعم بیشترین کتمان، نادیده انگاری و توهین را نیز از سینمای سرزمین خودش چشیده است.
سینمای کیارستمی را شاید بتوان تعریف دقیق و درستی از سینمای مخاطب خاص دانست. سینمایی که تجربهگرایی، نگاه بومی از زاویهٔ دید جهانی به موضوع و تلاش برای ساخت فیلمهایی که با افتادن پرده و روشن شدن چراغهای سالن سینما، تمام نشود، بلکه تازه در ذهن بیننده با طرح سؤالاتی آغاز شوند، از مشخصههای اصلی آن است. فیلمهای کیارستمی مدام در خود در حال حرکت و باز زایی هستند. آنچه میشود نهایت نگاه هنر محور به سینما دانست. از همان جنسی که در آثار و تفکر امثال کوروساوا یا فلینی و... میشود یافت.
شاید بتوان ریشههای نگاه امروز کیارستمی را درگذشته و دوران فعالیتش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یافت. آنجا که این مجموعه با امکان فراغتی که بهخصوص از جهت اقتصادی برای او ایجاد کرد، امکان تجربه کردن و کشف و قوام دادن فرم خاص سینمایش را میسر آورد. شاید به شکلی بتوان گفت که کیارستمی بهواسطهٔ همین حضور در کانون بود که به فیلمسازی گروید و شاید دست روزگار در ساختهشدن چنین کارگردانی، از تمایل شخصی او به ورود به سینما مهمتر باشد؛ که خود کیارستمی بارها و به بهانههای مختلف گفته که تا پیش از ورود به کانون، سینما و فیلمسازی مسئلهاش نبوده و حتی زیاد هم فیلم نمیدیده؛ اما در کنار این موضوع آشناییاش با سایر مدیومهای هنری بهخصوص شعر و عکاسی که بعدها به المانهای اصلی سینمای او بدل شدند، او را برای ورود حتی ناخواسته به سینما آماده و بارور کرده بود؛ و این نشانهای از خاص بودن است. خاص بودنی که ریشه در کودکی و علایق دوران جوانی ندارد.
کیارستمی را شاید بتوان کارگردانی دانست که با سینما رفتاری غیر سینمایی دارد و همین شاید یکی از جذابیتهای آثار او برای مخاطبینش باشد. کیارستمی احتمالاً بیآنکه بخواهد تلاش دارد تا سینما را به شکلی کاملاً غیر سینمایی تجربه کرده، فیلم را به سبکی متفاوت از فیلمسازان دیگر بسازد و قصه را به شکلی متفاوت روایت کند. شاید همین نگرش است که آثار او را بهپای ثابت بسیاری از جشنوارههای سینمایی جهان بدل کرده و البته نقدهای فراوانی هم برای او و فیلمهایش در پی آورده و هنوز که هنوز است انگ سینمای جشنوارهای و کارگردان جایزهای بساز همراه آثار او و ترجیعبند نقدهای برخی منتقدین برساختههای اوست.
خود کیارستمی هرگز در مقام پاسخگویی به این نقدها برنیامده و بیشتر سعی کرده حرفهایش را در فیلمهایش بزند تا صفحات نشریات و بگومگوهای نقادانه؛ و همین دوری از تریبونهایی که برای بسیاری از فیلمسازان ما آب حیات و شیشهٔ عمر است، یکی دیگر از مشخصههای این کارگردان کشورمان محسوب میشود. انگار تنها رسانهای که کیارستمی به آ ن اعتماد تمام دارد، همان لنز دوربین خودش است و بس.
فیلمسازی که جریانی نو و البته ماندگار در سینمای ایران به راه انداخت و تأثیرش از همان نخستین فیلمهایش تا آخرین آنها، بر سایر سینماگران سینمای ایران مشهود است. تأثیر کیارستمی تا بدانهاست که حتی به جرأت میتوان گفت کارگردان صاحب سبکی چون اصغر فرهادی، کاملاً تحت تأثیر سینما و نگرش کیارستمی به فیلم و فیلمسازی است. چه آنجا که در چهارشنبهسوریاش بهوضوح تحت تأثیر گزارش کیارستمی است چه در فیلمهای متأخرترش مانند جدایی نادر از سیمین که همچنان رگههایی از سینمای کیارستمی و نگاه او را در خود دارد و حفظ کرده است. هرچند تأثیرپذیری از کیارستمی، جنبهای منفی نیز دارد و آن تلاش برای تقلید از او و آثارش برای ورود به جشنوارهها و گرفتن جایزهها از سوی برخی فیلمسازان داخلی است.
درعینحال ازآنجاکه مفهوم سینما بهویژه طی سده گذشته از تلقی رایج از آن بهعنوان جایی که دارای مرزهای محدود و مشخص و استقراریافته و واجد ارتباط است به چیزی گسترده از هر سو، سیال و فضای جریانها و اطلاعات تغییریافته است، از این دیدگاه، سینمای امروز بیش از هر زمان دیگر سینمایی بدون مرز است. پدیده سینما از دیدگاه پدیدارشناسی بخشی کامل و درستی از وجود این هنر صنعت است. از این دیدگاه سینمای کیارستمی چیزی بیش از یک محل انتزاعی است. کلیتی است که از اشیا و چیزهای واقعی ساختهشده و دارای عناصری مانند راه، انسان، روزمره بودن و تخیل است. مجموعه این عناصر باهم کاراکتر سینمای کیارستمی را تعریف میکنند: چیزی که درواقع ماهیت سینمای او محسوب میشود. سینمای کیارستمی یک پدیده کلی و کیفی است که نمیتوان آن را به هیچیک از خصوصیات آن مثلاً ارتباطات عادی انسانی بدون از دست دادن طبیعت واقعی آن کاهش داد. سینمای کیارستمی نهتنها به یک محل جغرافیایی اشاره دارد بلکه مؤید و کاراکتر اصلی یکجا که موجب تمایز آن از سایر جاها میشود، نیز هست. بدین ترتیب در سینمای کیارستمی ابعاد گوناگون چشمانداز جمع میآیند تا محیطی متمایز و حس خاص دیدن را ایجاد کنند. در روانشناسی محیطی مرسوم، سینما برآیندی از نیروهای متنوع سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و روانشناختی تلقی میشود که در لحظه خاصی از زمان در آن تأثیر میگذارند. فرض بر این است که مداخله مناسبی از نیروهای یادشده میتواند سینما را از حالتی به حالت دیگر درآورد.
اما خاصیت اصلی سینمای کیارستمی در توان آن برای نظم دهی و تمرکز بر مقاصد، تجربه و رفتار بشری بهطور دیداری - استعلایی نهفته است. باید بر این نکته تأکید کرد که درک عمیق از معنی هویت، دیدن و اجتماع در ماهیت رادیو است. معنی اصلی سینمای کیارستمی بهویژه ماهیت آن، نه از سینماها یا عملکردهای پیشپاافتادهای که آیتمهای سینمایی را تأمین میکند، نه از اجتماعی که آن را اشغال میکند و نه از تجارب مصنوعی و دنیوی ناشی میشود- گرچه همه این موارد جنبههای رایج و شاید لازم سینما است- اما ماهیت سینمای کیارستمی بر حیث التفاتی بسیار ناخودآگاهانه قرار دارد که سینماها را مراکزی پرمحتوا و عمیق از هستی و وجود بشری تعریف میکند. بهعبارتیدیگر تحلیل سینمای کیارستمی جدای از تحلیل وجود انسان ممکن نیست. فرآیند ساختن فیلمهای کیارستمی منوط به وجود آدمی است؛ بنابراین سینمای کیارستمی مستقل از انسان وجود ندارد. از سوی دیگر توجه به مفهوم زندگی واقعی در سینمای کیارستمی قابلتأمل است. این مفهوم امکان بررسی سینمای او را در بستر زندگی روزمره فراهم میکند. مفهوم حس دیدن و تخیل در این گستره میتواند ماهیت سینمای کیارستمی را نشان دهد. بدین ترتیب میتوان ساختار سینمای او را در دانش واژههایی چون معنای زندگی توصیف کرد و سپس با طبقهبندیهای فضا و کاراکترهای اشخاص و بازیگران آن را مورد تجزیهوتحلیل قرارداد. شاید نخستین گام در تحلیل سینمای کیارستمی، تمایز بین پدیده طبیعی و پدیده ساخت بشر است. منظور از پدیده طبیعی آن حس حقیقی انسانی است که در سینمای کیارستمی نقش والایی دارد و منظور از پدیده مصنوع، شکل فنی و تکنولوژیک سینما است که سینما را بهمثابه ابزاری برای دیدن به مخاطب تحمیل میکند.
درنهایت آنچه میتوان در باب این سینماگر شهیر کشورمان گفت شاید همین یک جمله باشد که:
«کیارستمی بودن سخت است، همانقدر که طرفدار فیلمهایش بودن.»
شماره 12 دوهفته نامه آیت ماندگار