"زوال کلنل" تنها کتابی از دولت آبادی است که وارد فضاهای غیرحرفه ای و نامربوط به ادبیات می شود. حاشیه هایی که جز تیترهای درشت ژورنالیستی، حرف دیگری برای مطبوعات ندارد. چه بسا راه یافتن ادبیات به صفحه اول روزنامه ها و بدل گردیدن به اخباری پربازدید و شنونده، امری مشکوک و البته نامربوط به ادبیات است. چرا که ادبیات برعکس سیاست، ورزش، تلوزیون و سینمای هالیوودی از راه خبرسازی و مورد توجه گیری، هویت نمی یابد و اصولا در تقابل با عمومیت یافتن است. نحوه و شرایط مطلوب قرائت یک فیلم سینمایی به عنوان متن، قرارگیری در سالن های سینما است. این امر بیانگر جمعی بودن استفاده از فیلم بوده و فرهنگ هالیوودی نیز از رسمیت دادن به همین تعبیر، امرار و معاش می کند. صورت پذیری کاتارسیس در مخاطب رمان، برخلاف سینما یک عاطفه جمعی نیست. خوانش رمان زاده ی تنهایی مخاطب و جز از این طریق امکان نمی یابد. پس همین روحیه انزواطلبی رمان است که ادبیات را از منجر به جریانات غیرحرفه ای و ژورنالیستی محافظت می کند. محمود دولت آبادی نیز در آخرین گفته های خود به خبرگزاری ایبنا اشاره می کند " نویسنده باید به دور از حاشیهها قلندرانه کارش را بکند". برخلاف خواسته دولت آبادی، موانع بیرونی منجر به حاشیه سازی ها برای این رمان از او شده اند. اما در "زوال کلنل" دولت آبادی چه می گذرد؟ این کتاب را محمود دولت آبادی بین سالهای ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴ به رشته تحریر درآورده است و در آن روایتی از انقلاب ارائه می کند. بصورتی دقیق تر روایت یک افسر رژیم پهلوی(کلنل) است که در دوره انقلاب و ابتدای جنگ، رمان را روایت می کند. کلنل ۵ فرزند دارد که همه آن ها بعلاوه خودش به تعبیرِ دولت آبادی، قربانی انقلاب بوده اند. پنج فرزند سرهنگ در بحبوحه انقلاب ۱۳۵۷ ایران، هر کدام وارد گروه های مختلف سیاسی شده و گرایشهای مختلف سیاسی و اجتماعی پیدا میکنند و هر یک نیز بهای سنگینی را بابت فعالیتهای سیاسیشان میپردازند. به طور کلی درون مایه آثار دولت آبادی، رئالیسم اجتماعی و به ظن بعضی از منتقدان رئالیسم روستایی است. رئالیسم اجتماعی همواره در دام تعابیر اشتباهی از قبیل سیاه نمایی و غیره است. حال که چنین تعابیری عمدتا توجیهاتی برای سانسور آثار بوده و منحصر به ایران نیست. در کشورهای مختلف سانسور، تحت عناوین مختلف جریان دارد که شاملو در گفتگو با ناصر حریری، نمونه آمریکاییِ آن را افشا می کند. عمومی بودن عرصه سانسور در ادبیات جهان، آیا بیانگر نوعی ضرورت سانسور است؟ سانسور عبارت است از پنهان سازی وجوهی از دانش تولید شده که در مغایرت با اصول و قوانین نانوشته دولت هاست. با این تعریف، گویا سیاه نمایی از مغایرت های جمهوری اسلامی ایران است و تخطی از آن ناچارا منجر به پنهان سازی آن نزد مولف خواهد بود. سیاه نمایی و واقع گرایی اساسا در تضاد اند. چرا که ادبیات رئالیستی خود را چون واقعیت محض ارائه می کند و در تلاش برای افشای زوایای پنهان مانده می باشد. اما سیاه نمایی، ناخواسته مجبور به دور شدن از واقعیت و حرکت به سمت نیات مولف بوده و خوانش مولف از واقعیت را بیان می کند، نه تجلی نوشتاری امرواقع. گوینده یک صفت، خود حاوی دلالتی معنایی برای شناخت و اعتبارسنجی است. از این روست که "سیاه نمایی" به عنوان توجیهی برای مجوز نگرفتن این اثر، با به کار رفتن این برچسب از سوی منتقدی ادبی تفاوتی بارز دارد. برچسب گذاری این عبارت از سوی سایتی چون رجانیوز دلالت بر بار معنایی منفی آن دارد. حال اینکه اثر منتشر نشده دولت آبادی چگونه مورد برچسب گذاری خبرگذاری های دولتی قرار می گیرد خود محل پرسش و تامل است. عدم دسترسی منتقدان ادبی برای خوانش اثر و در مقابل تحمیل نظر برای رد اثری از نویسنده بزرگ ایرانی، امری کاملا غیرحرفه ای و در تضاد با ارزش های ادبیاتی ست. به همان اندازه که نظرات بعضی خبرنگاران راجع دستگاه های مختلف دولتی، چیزی جز گمانه زنی های بی مورد نیست، متقابلا نظرات ارکان دولتی نیز راجع ادبیات، چیزی جز گمانه زنی نیست. معیارها و نظام ارزش گذاری متون ادبی، هیچ ربطی به مولفه های تاریخ نگاری ندارد و به طور کلی نظامی درون ادبیاتی بر آن حاکم است. تحریف واقعیت، مولفه ای بی ربط به ادبیات داستانی ست، چرا که ادبیات چنان که از نام آن بر می آید، تفاوتی شاخص با تاریخ داشته و نویسنده امروزی هیچ گاه در پی بازنمودِ عینی امرواقع نیست. لذا انقلاب، چون متن همواره قادر به دفاع از ارزش های خود خواهد بود و تنها در تاریخ نگاری ست که مقوله "تحریف" امکان بروز خواهد یافت. نوشتن "زوال کلنل" یک فعالیت سیاسی نیست که بخواهد با معیارهایی اینچنینی مورد قضاوت قرار گیرد. عناصر داستانیِ زوال کلنل نیز گویای این امر می باشد. اما منکر مناسبات و دلالت های فرهنگی و تاریخی در این اثر نیستم. تاثیرپذیری ادبیات و ذهنیت مولف از امرواقع، تاثیرپذیری از بیرون به درون است. بدین معنی که متن گرچه حاوی ارجاعات بیرون متنی می باشد اما فاقد صلاحیت برای ارزش گذاری رخدادهای بیرون متنی خود است. پس انقلاب حاضر در "زوال کلنل"، خوانش دولت آبادی از انقلاب است و ارائه گزارشی تطبیقی از رخدادهای مرجعِ تاریخی با رخدادهای درون متنی ای که ظاهرا از مرجعی واحد نشئت می گیرد، امری نامربوط به ادبیات بوده و دخلی به نقد و بررسی ندارد. حال اگر سطور قبلی شعار تلقی گردند و خواننده مایل به پافشاری بر بازخورد داشتن چنین اثری در اذهان عمومی دارد، می باید اشاره کنم که با این تفاسیر باید ریشه هنر کنده شود! چرا که هنر همواره در تلاشی نومیدانه برای تاثیرگذاری بر مخاطب (کاتارسیس) است. نگارنده این سطور دارای فوبیا از وجودیت اشباح و به طور کلی موجودات متافیزیکی ست. پس قاعدتا این فوبیای کودکانه می باید منجر شود تا اگر شخص بنده روزِ محالی به مقام مجوز دادن به آثار نیل یابم، هرگونه ادبیات ترسناک را محتوم و فاقد ارزش برای نشر خواهم دانست! پس بازخوردهای عاطفی آثار، امری ناگزیر در مواجهه با ادبیات است. حال تصمیم اینکه کدام نوع از بازخوردهای عاطفی به سلامت جامعه آسیب خواهد رساند، در سطح کلان در صلاحیت کسی نخواهد بود. و می باید به توصیه های روانشناسی برای حالات خاص اکتفا کرد. در پایان می باید اشاره کرد که جامعه با انتشار یک اثر دچار تحولی شگرف (چنانکه باعث سلب مجوز از زوال کلنل گردد) نخواهد شد و در اندیشه پایای افراد جامعه نفوذ نخواهد کرد مگر به خواست مصممانه ی فردی آنان. وجود نگرانی مسئولان به تخریب ارزش های انقلاب، یک توهین بزرگ به انقلاب است. چرا که انقلاب هنوز از خاطره جمعی کثیری از ایرانیان پاک نگردیده و ایرانیان زیادی آن را به چشم دیده و قادر به تشخیص اصل از فرع خواهند بود. ضمن اینکه وظیفه ادبیات، بازنمود عینی واقعیت نیست، مگر اینکه مسئولان قادر به تمایزگذاری میان ادبیات و تاریخ نباشند. اما باز می باید به چالشی ناگفته پاسخ داد. رئالیسم اجتماعی ادعای بازنمود عینی واقعیت را دارد و یا حداقل عقیده جمعی کثیر بر این است. با فرض گرفتن قرارگیری "زوال کلنل" در این ژانر ادبی، می باید به همان توهین بودگی نگرانی مسئولان به تخریب ارزش های انقلابی اشاره کرد، بعلاوه مسئولان می باید به حضور رکن اصلی ادبیات (مخاطب)، و قوه تصمیم گیری او احترام بگذارند. هنر در متعهدترین حالت خود به عواطف و پیرامون جامعه، و همچنین ادعای رئالیستی ترین بودنِ خود (!)، اگر قدمی از قدم اشتباه بردارد، از سوی افراد جامعه طرد خواهد شد. اگر باور ندارید بروید سراغ بازخوردهای فیلمی چون 360 در همان کشور ضبط شده. ضمن اینکه راه های انتشار آثار، امروزه نامحدود است و چنانکه می دانیم "زوال کلنل" به چند زبان ترجمه گردیده و مورد خوانش قرار گرفته است. امروزه جلوگیری از آثار برای نشر امری محکوم به شکست است، پس بگذاریم ادبیات راه صحیح خود را طی کند تا دچار حاشیه سازی نگردد. البته جایزه نوبل همواره در پی همین حاشیه ساز بودن هاست، و حداقل امیدوارم به این بهانه جایزه نوبل به نویسنده بزرگ ایرانی، محمود دولت آبادی تعلق بگیرد!
شماره 2 دوهفته نامه آیت ماندگار