آیت ماندگار- ما افسروظیفهها پاسبخش بودیم. نگهبانها را سر ساعت تعویض میکردیم و از آنها خبر میگرفتیم. آن شب سربازوظیفههای قرارگاه بهطرز عجیبی بینظم شده بودند و یا سر پستها خوابشان میبرد یا حواسشان پرت بود. من و دو تا پاسبخش آن شب حسابی اذیت شدیم از دستشان، برای همین نقشهای کشیدیم.
پست من که رسید رفتیم گشتزنی. از یکی از تلفنهای داخلی زنگ زدم به اپراتور (که او هم سربازوظیفه بود و دوست نگهبانها) و گفتم «توی دکلِ فلان، یک حرکت مشکوک دیده شده؛ نگهبان توی سیاهیِ دشت متوجه شده دو نفر به سمت پادگان میآیند.»
میدانستیم که شبکه مویرگیِ میان سربازوظیفهها خبر را سریع میان خودشان پخش میکند. هنوز برنگشته بودیم قرارگاه که از رفتارشان فهمیدم همه باخبر شدهاند. خوشحال و راضی که در دو ساعت پست من نه سربازی میخوابد نه نگهبانی کار را شوخی میگیرد!
چند دقیقه بعد اپراتور صدایم زد، از یکی از دکلهای دیگر زنگ زده بودند که اینجا حس میکنم یک سایهای پشت یک تپهماهور حرکت میکند. سریع راننده را خبر کردیم رفتیم سمت دکل. هرچه نگاه کردیم چیزی نبود! اپراتور به تلفن همان دکل زنگ زد که در دکل ضلع دیگر هم نگهبان کسی را توی جاده دیده! همینطور دکل به دکل نگهبانها با چشمهایی از کاسه درآمده و اجیر، سایه و آدم میدیدند! حتی زنگ زدند که کسی را لای درختهای پشت قرارگاه در حال سینهخیز حرکت کردن دیدهاند!
میدانستم کل قضیه از نشر وحشتی است که خودمان راه انداختهایم و خیلی سریع فهمیدم که همه سربازوظیفههای آن شب واقعاً ترسیدهاند! در تاریکیِ شب واقعاً حس میکردند کسی را میبینند! حتی توی خوابگاه هم کسی نخوابیده بود و پستها تا صبح عوض شد بدون اینکه کسی پلک روی هم بگذارد!
اتفاقات این روزها، مرا یاد آن شب انداخت؛ کسانی که با شوق و ذوق در فضاهای مجازی و حضوری، هر خبر وحشتآوری را منتشر میکردند -خوشحال از اینکه به حرفهایشان توجه شده- متوجه نبودند دارند بذر چه علف هرزی را در فکرهای آماده میپاشند! «فلان تعداد مردهاند!»، «فلان درصد میگیرند»، «درمانش فلان است»! جالب اینکه همه این افراد هم در بیمارستان «آشنا» دارند و این آشنایشان گفته که صداوسیما و مسئولان دروغ میگویند! مردم دارند میمیرند و فلان است و فلان...
آنقدر دروغِ وحشتآور نشر میدهند که آخرش خودشان هم میترسند و میگویند: «تو را به خدا از کرونا نگویید دیگر!» خوب چه کسی مجبورت کرد اینطور به قول سبزواریها «تیو تیو» داشته باشی و اضطراب بگیری و اضطراب نشر دهی که حالا از شنیدن نام بیماری هم خسته شوی؟
آگاهی ندارم که چه کسی دروغ میگوید و چه کسی راست! ولی این را میدانم که در زمانه سختی و خطر، در دورانی که مردم آماده ترس هستند نشر وحشت هرچند لذتی زودگذر دارد و نوعی جلب توجه است، اما شروع دومینویی است که اثرات تخریبی غیرقابل تصوری خواهد داشت!
شاید این بیماری اپیدمیِ خطرناکی داشته باشد، شاید طول بکشد، شاید اصلاً بدترین حدسهای شما درست باشد، آخرش که چه؟ چه کنیم؟ بترسیم و به جان هم بیفتیم؟ اینقدر را میدانم که وقت ترسیدن و هیجانزدگی نیست! وقت آرامش، رعایت و همدلی است! چیزی که تصاویر زیبا و غبطهانگیز آن را در نقاط مختلف این سرزمین میبینیم!