آیت ماندگار- اگرچه در دوره حاضر و با گسترش روزافزون ارتباطات و هرچه کوچکتر شدن دهکده جهانی، تصاویر از جایگاه ویژهای برخوردار شدهاند، اما هیچ ابزاری چون قلم، این معجزه همیشه زنده و نامیرا، نتوانسته در نزدیکی ملتها و تبلور آرمانهای واحدشان چون برابری و عدالت نقش داشته باشد؛ هیچ ابزاری مانند قلم نتوانسته در طی قرون متمادی دردهای مشترک انسانی را فریاد زند و به ملتها اجازه دهد خودشان را تمام و کمال روایت کرده و به گوش بقیه جهانیان برسانند که در تحمل سختیها و رنجها و المها، تنها نبوده و نیستند و اینچنین است که قلم، همواره موجب همبستگی شده و امید به آیندهای نکوتر را زنده نگه داشته است.
البته که زندگی سرعت یافته و انسانِ دچارِ ضیق وقت، ترجیحش به خواندن متون کوتاه و کوتاهتر است، اما همچنان قصههای جهانشمول بهراحتی، راه خود را به درون قلوب باز میکنند؛ قصههایی که فرای مرز و جغرافیا و زمان و زبان و فرهنگ و سنن حرکت کرده، شخصیتهایش نام خاصی ندارند و مشاغلشان در همه دنیا شناخته شده است و درد مشترک انسانها را فریاد میزنند و هدفی ندارند جز یکپارچگی و ارتقا دانش و ادب تا مصداقی باشند بر فرموده بهرام بیضایی که «این جهان را چارهای جز فرهنگ نیست.»
نمایشنامه اقامت اجباری نوشته امیرحسین مصلی یکی از این همین داستانهاست که مخاطبش نهتنها ایرانیان، بلکه جهانیان هستند و در قالب یک نمایش رواییِ خوب و درست نگاشته شده و مجال اندیشیدن، واکاوی و درک و کشفکردن و همذاتپنداری را به خوانندهاش میدهد.
مصلی در «اقامت اجباری» از درد امروز مردم جهان سخن میگوید، مردمی که سبک زندگی بر آنان مسلط شده و حوصله خواندن و آموختن و دانستن ندارند و رسانهها را برای تعیین تکلیف برگزیدهاند، رسانههایی که خیلی راحت آنچه را که میخواند از طرف حکام نالایق به مردم دیکته میکنند و تا جایی که ممکن باشد آنان را تحت امر و سلطه خویش درمیآورند، هر روز بیشتر از قبل بر طبل جنگ و دشمنی میکوبند و انسانها را رو در روی هم قرار میدهند.
داستان کم و زیاد ندارد، همه چیزش به اندازه است، نه جمله و کلمهای اضافه بیان شده و نه چیزی قابل حذف است و این نشان از تسلط نویسنده به داستان و کاراکترهایش دارد، قصهای منسجم و قوامیافته که بهخوبی رشد میکند، از خلق روند بازنمیماند و تعلیقش هر لحظه افزایش مییابد و در عین ترسیم فضای تاریک و پرتعلیق، امید در لابهلای کلماتش میدرخشد.
مدرسهای تعطیل و تبدیل به زندان شده، فرهنگ و انسانیت رو به زوال گذاشته، رسانهای که صدای مردم نیست بدل به آموزگار جامعه شده و جایگاه معلم از بین رفته، معلمی که بَری از اشتباه نبوده و زمانی در پا گرفتن سیستمی معیوب نقش داشته و حالا در برابر آنچه که از طرف همان سیستم به او دیکته میشود، مقاومت میورزد.
مصلی در اقامت اجباری با حداقل شعاردهی، سیستمهای حکومتی خشن که ذرهذره دامنگیر پدیدآورندگان و پیروانشان هم میشود و بهطبع آن، مردم عادی و اجتماع و زندگی آنان را نیز هدف قرار میدهد و قدرت تمیز را از آنان میرباید و هرج و مرج اجتماعی و اخلاقی را موجب میشود نقد میکند و با حفظ بیطرفی، اجازه میدهد خواننده اثر خود در مورد کاراکترها تصمیم گرفته و آنان را با شخصیتهایی که در زندگی حقیقی میشناسند تطبیق دهند و به قدرت رسانه بیندیشد که چگونه روی افکار عمومی تاثیر میگذارد و مسائل کوچک را بزرگ جلوه میدهد تا مشکلات اصلی و اساسی برای مدتی هم که شده، در نظر نیاید.
داستان جهان خودش را دارد، جهانی که در مدرسهای متروک شکل گرفته و گویا مفری از آن نیست، حتی زمانی که معلم گذشته را به یاد میآورد، باز هم در همان مدرسه گرفتار است، اما نه مانند زندانبانانش که جدا از گذران زندگی در زندان و جنگیدین با معلم، از درون نیز با خود در جنگند و بهزور دنبال راهی میگردند تا ایدئولوژی شورا و عقاید و باورها و احساسشان را با هم تطبیق دهند و هر بار بیشتر از قبل ناکام میمانند.
فضای پرفشار و تاریک «اقامت اجباری»، نمایشنامههای «آدم، آدم است» از برتولت برشت و «ریچارد سوم اجرا نمیشود» اثر ماتئی ویسنییک را تداعی میکند که بهمانند هر دوی آنها از نمادها -چون صدای پرندگان (امید)، صدای جیرجیرکها (فزاینده حس تعلیق)، بوی لاشه (فساد سیستم حاکم) و...- بهخوبی بهره گرفته و در طرح جلدی که اردشیر رستمی هوشمندانه طراحی کرده نیز نمود یافته است؛ طرح جلدی که در نگاه نخست مترسکی را نشان میدهد که پرندگان را فراری داده است، اما پس از لختی تامل وجه دیگری را آشکار میسازد: فردی شجاع که خود را سپر بلا کرده تا پرندگان، مخلوقاتی که از شعله امید در سینههای خود محافظت میکنند به زیستن ادامه دهند و خوانندگان این داستان، فراموش نکنند که امید، بذر هویت آنها است.