یادآوری گذشته و ورق زدن این دفترچه خاطرات، ابتدا با سریال «شهرزاد» شروع شد. سریالی که همزمان با ناکامی سریال پرهزینه «معمای شاه» ـ و البته با سرمایهگذاری بخش خصوصی ـ توانست مخاطب حرفهای و عام را ارضا کند و به بهانهٔ یک روایت عاشقانه، سری بزند به عمق یک تاریخ. داستانی که در آن، عاشق، زمانِ اسلحه کشیدن روی رقیب عشقیاش، او را «کودتاچی» صدا میزند! یا پاهای قهرمان داستان، نه زیر بار ناکامیهای عشقی، که با خبر اعدام «دکتر فاطمی»، سست میشود!
اما این تازه اول ماجرا بود! دفتر خاطرات سیاسی این ملت ورق خورد، اما نه کامل! تا اینکه کشور همسایه، درگیر این چالش شد و دوباره ما را به یاد واژهٔ «کودتا» انداخت. به یاد همان خیابانی که در قسمت اول شهرزاد، مردم میدویدند، چماق به دستان دنبال مردم و مأموران نظامی هم، دنبال همه آنها! یادمان آمد از زخمهایی که همین «کودتا» روی تن جامعه و تاریخمان گذاشته و باگذشت چند دهه، هنوز هم نمیتوانیم از زیر بار پرسشهای «اگر و آیا» و «چرا» های مربوط به آن، خلاص شویم!
۳ اسفند
نقل تاریخ هدف این مطلب نیست. در جهان امروز و به یاری دوست صمیمی جستوجوگری که روی «آینههای سیاه» جا خوش کرده، هرکسی میتواند با یک تایپ ساده به اطلاعات مختلفی درباره هر کلیدواژهای، دست یابد.
هدف این است که از یک زاویه دیگر به این کلیدواژه بنگریم. بهخصوص واژههایی که مربوط به یکی از صفحات تقویم میشوند. اولی همین ۳ اسفند! یادآوری آخرین سال از قرن سیزدهم و ماجرایی که از ابعاد مختلف؛ لایق واژه «کودتا» است و سرنوشت سالهای متمادی این کشور را عوض کرد!
یک جنبهٔ قضیه مربوط به توطئههای استعمار پیر است و تغییر سیاستهای بریتانیا از استعمار مستقیم به نیرو گزینی غیرمستقیم در حکومت مستعمرهها! این سخن، هنوز هم جای چالش و مجادله است و نیاز به بحثهای عمیق تاریخی دارد و چه متون ارزشمندی که در این باب نوشتهنشده است!
اما جنبهٔ دیگری از کودتای سوم اسفند و به قدرت رسیدن «رضاخان»، مربوط به مهرههای این بازی است که همه عناصر وطنی بودند و ایرانی! چه عواملی که باعث شد این مهرهها به این سطح و درجه برسند و چه تأثیراتی که خود کودتا به روی مردم این سرزمین و دیگر مهرهها و حوادث تاریخی مخلوق آنها گذاشت! رضاخان و سید ضیاء و ...، از کجا تولید شدند؟ آیا آنها هم در قلمرو ملکه بریتانیا در کارخانههای صنعتی خلقشده بودند و بعد منتقل شدند به این سرزمین، برای خلق آن حوادث؟ یا اینکه آنها هم از پدران و مادران همین سرزمین به دنیا آمدند و در آغوش همین خاک پرورش پیدا کردند و بعد از زندگی و تربیت در همین فرهنگ، تبدیل به کودتاچی شدند؟
پاسخ دادن به این پرسش، هر چه قدر هم دردناک باشد، اما مهم و تا حدودی راهگشاست. تبدیلشدن بزرگترین روشنفکران و سیاستمداران این کشور به مهرههای بازیِ قدرتهای وقتِ جهان، قبل از هر چیز، حاصل فرهنگ و فضای اجتماعی کشوری است تحت ادارهٔ آخرین پادشاهان قاجار! که آنهم حاصل و نتیجهٔ اعتقادی تاریخی و موروثی به «سایهٔ خدا» محسوب میشود و فره ایزدی! مردمی که خونشان به زمین میریزد تا شاهی را برکنار کنند و آخرسر، فرزند او را بر تخت حکومت بنشانند تا بر خود آنها حکومت کند! مجلس و حکومتی هم اگر قرار است «دموکراتیک» و به انتخاب مردم تشکیل شود، صرفاً «مشروط» است و تازه همین هم چند سال بیشتر عمر نمیکند! این نهال تازه کاشته شده در طوفان آن سالها در هم میشکند و اثری هم از آن نمیماند!
۲۸ مرداد
وقتی تاریخ چند قرن اخیر این ملت را ـ تا قبل از آنکه از زیر یوغ شاهنشاهی بیرون بیایید ـ میخوانیم، چند برههٔ زمانی متفاوت را در آن تشخیص خواهیم داد. باورپذیر نیست که این کشور در عمق سالهای سیاه تاریخ و در شرایط استیلای کامل قدرتهای شرق و غرب بر این گربه خوابیده در خاورمیانه، چنین سالهای درخشانی را نیز تجربه کرده باشد. یکی از این زمانها و شاید شاخصترینش، سالهای ۳۰ تا ۳۲ است که باز دوباره ماجرای طوفان بود و نهال ...
شرایط اجتماعی و سیاسی کشورهای منطقه و بلوکهای شرق و غرب، همانند ماجرای سه اسفند، عوامل ریشهای بودند و حاکمی که خود محصول یک «کودتا» است، با کودتای بعد، برداشته شد.
اینجا هم قصد، روایت تاریخ نیست. بلکه مسئله این است که بهشتِ سیاسی آن سالها، چطور تبدیل به جهنم بعد از کودتا شد؟ کلید تاریخی و اصلی پاسخ این سؤال درباره شخصیت خاص و کمنظیر آیتالله کاشانی است. مطالعهٔ نامهها و بعضی خطابههای این بزرگوار، نشان میدهد، در دورانی که بزرگان، مهرههایی برای شطرنج دولتهای غرب و شرق بودهاند، یک فرد معمم، به سطحی از روشنیِ فکر و صراحت بیان میرسد که با رهبری جامعه، آنها را از منجلاب استعمار نفت بیرون میآورد. مصدق هم به شکلی تقریباً خارقالعاده، فرماندهی کل قوا را به دست میگیرد و در این سالها، شاهنشاهِ تمامیتخواه ایران، حتی حقوق و هزینه روزانهٔ خود را تحت نظارت مصدق دریافت میکند.
جریان شکست دولت مصدق و کودتا، آنچنان مشهور است که پرداختن به آن تکراری بیهوده خواهد بود؛ اما کمتر به این مسئله پرداختهشده که همه این سیاستهای غلط، از طرف مردی اینچنین سیاس و همچنین فضای ملتهب تودهها، حاصل چه زمینههای اجتماعی و فرهنگی بود؟ صرف قدرتطلبی یا تشخیص اشتباه یا ... باعث شد که مصدق رهبران مذهبیِ نهضت را به انزوا بکشاند و با حفظ و ابقای عناصری که به شکل واضح وابسته به انگلیس و آمریکا بودند، به قول کتابهای درسی تاریخمان «مار در آستین بپروراند»؟ نیت مصدق از ابقای مدیران وابسته به انگلیس در مجموعه شرکت ملی نفت ایران، چه بود و اینهمه هزینه خطرناک، با چه انگیزهای از طرف این مرد، پرداخت شد؟ بههرحال مجموعه همین تصمیمها، زمینه برکناری او را فراهم کرد و او همراه دیگر بزرگان نهضت ملی، در شرایطی شکست خوردند که تمام قدرت را در مجموعه نظامی، سیاستگذاری، قانونگذاری، رسانه و نظارت، در دست داشتند.
پاسخ دادن به این پرسش نیازمند تأملی عمیق در تاریخی شفاف، متعلق به این دوره است. با دیدن «معمای شاه» یا بعضی مستندهایی که هرسال بعد از اخبار سرا سری پخش میشوند، نمیتوان تمام پاسخ را دریافت کرد. در این شبه فیلمها، گاهی مصدق، هوش و درایت یک نوجوان ۱۷ ساله را هم ندارد و باانگیزههایی شبیه دیکتاتورهای خشکمغز تصمیم میگیرد، حال آنکه کمتر کسی تاریخ را خوانده و بازهم چنین تصوری را در ذهن جای میدهد.
نوژه
سومین زخم بزرگ این جامعه از کودتای ـ خوشبختانه نافرجام ـ نوژه است. روزگاری که این کشور در اولین ماههای رهایی از شرایط سیاسی حکومت قبلی، خود را برای ایجاد فضایی آزاد برای تمام گفتمانهای مردمی آماده میکرد و مجموعهای از نیروهای تقریباً اپوزسیون آن زمان، به سهمخواهی آمدند. فارغ از آنکه نیاز باشد این روایت بازگو شود، باز دوباره شرایط فرهنگی و اجتماعی زمینهساز آن را با دیدی دیگر ببینیم.
شرایط پایدار و ساختار به نسبت منسجم نظام پهلوی درهمشکسته و ساختار جدید، در میان آشوبهای پراکنده داخلی در حال شکلگیری است. مردم به شکل بیسابقهای در مورد اولیهترین نیازهای خود، مشغول صبر و تحمل هستند و آنچه «یافت نمیشود» همان «امنیت» است؛ زیرا ساختارهای نظامی و امنیتی قبلی، مشغول تصفیه نیروهای خائن هستند و هنوز سازماندهی لازم انجامنشده است.
شیرینی انتخاباتی دموکراتیک و انتخاب رئیسجمهور، هنوز زیر دندان مردم است که شعارهای گروهِ سهمخواه بهصورت پنهان و آشکار شروع میشود. همپیمانی سران نظامی برکنار یا بازنشسته شده و سیاسیون از قدرت کنار گذاشتهشده، طرح این پروژه را برای براندازی نظام در همان سال ابتدایی، شکل میدهد؛ اما ساختاری که از مجموعه خائنین تشکیلشده، نمیتواند از خیانت مصون بماند و اطلاعات کودتا در اختیار سپاه پاسداران و نهادهای سیاسی قرارگرفته، طرح نافرجام میماند.
زخم این کودتا و دیگر اقدامات امنیتی گروههایی که در سالهای ابتدای انقلاب، برای بیان و تبلیغ اندیشههای خود آزاد بودند، چنان این جامعه را نقرهداغ کرد که هنوز هم جای زخم آن درماننشده است. هنوز هم هر تفکری، قبل از هر چیز، باید از دیدگاه «امنیتی» تصفیه شود تا مردمِ مارگزیده، از ریسمان سیاهوسفید اندیشههای متفاوت، نترسند!
درواقع افسران سابق رژیم سلطنتی و طرفداران بختیار، هزینهای سنگین را بر جامعه تحمیل کردند و علاوه بر خیانت به انقلابِ مردمی تازه پیروز شده، باعث ایجاد زخمی عمیق شدند که عواقب آن همچنان دامنهدار است. البته بدیهی است که این، تنها زخم ایجادشده نبود و اتفاقات دیگر مربوط به جریانهای دموکرات و سوسیالیست و پانها، در ایجاد این فضا مؤثر بودند.
اگر کودتا نبود...
آنچه گفته شد، طرح سؤال درباره ابعاد فرهنگی و اجتماعی کودتا محسوب میشود و پاسخ دادن به این پرسش، تأمل و تعمق میخواهد و با توجه به شرایط و زاویه دیدِ راوی و مخاطب، متعدد و متفاوت خواهد بود. در این زاویه دید، اثرات بعد از کودتا، ابعادی وسیعتر و نامیراتر از آسیبهای مقطعی آن دارد. درواقع میتوان با بررسی ناخودآگاه جمعی و تاریخی مردم این ملت، هنوز جای زخم کودتای ۲۸ مرداد را مشاهده کرد. دیدگاه مردم از آدمهایی به شکل مصدق و به شکل آیتالله کاشانی و یا دیدگاهشان نسبت به هر نوع خروج از شرایط پایدار.
سابقه همراهی یک رهبری مذهبی و یک رهبر سیاسی، به تاریخ سربداران برمیگردد و این مدل حکومتداری، با توجه به نبودن زیرساختهای آگاهیبخش، در حکومت سربداران هم زمینهساز اختلاف شد. شاهرگ حیاتی مصدق نیز، در همین نقطه بریده شد و ضمن آنکه ۲۹ اسفندی وجود دارد برای فخر و مباهات به یک پیروزی ملی، ۲۸ مردادی هم وجود دارد برای درک یک شکست و اندوه ملی برای از دست رفتن آن سالهای طلایی.
هرچند امروز در سایه حکومتی برآمده از انقلاب اسلامی، اهداف سیاسی متعالیتری را در جامعه پی میگیریم، اما اگرچند دهه زودتر و با مدیریت بهموقع کودتای ۲۸ مرداد ـ چنانکه در مورد کودتای نوژه اتفاق افتاد ـ و با حفظ قدرت آیتالله کاشانی، بساط سلطنت از این کشور برچیده میشد، چه فضای سیاسی و اجتماعی، امروز بر جامعه حاکم بود؟
درواقع بهجای آنکه در سال ۵۷ از صفر شروع کنیم و قبل از آنکه دستِ اهالی دربار به غارت خزائن نقد شده کشور بیفتد، در سال ۱۳۳۱ از صفر شروع کرده بودیم و الآن جامعه به دوران بلوغ سیاسی رسیده بود. همان بلوغ سیاسی که شهید مطهری از آن نام میبرد و معتقد است باید به جامعه اجازه داد اشتباه کند و نتیجه اشتباهش را ببیند تا همیشه در دوران کودکی باقی نماند.
البته اتفاقات تاریخ را نمیتوان اینطور بررسی کرد و همهچیز به همان شکلی است که اتفاق افتاده، چون بافت و الگوی اجتماعی ـ سیاسی، چنین اتفاقاتی را ایجاب میکند. ولی غرض این است که به این واقعه و اثرات آن از این زاویه مفروض، نگاه کنیم. پاسخ به این پرسش آن زمان مهم خواهد شد که: اگر ۲۸ مرداد ۱۳۳۱، کودتا نمیشد، یا کودتا شکست میخورد، امروز در چه وضعیتی بودیم؟
پاسخ به این پرسش، ابعاد اهمیت مسئله را روشنتر میکند. با این بهانه که درباره کشور همسایه، یعنی ترکیه، این روزها، اثرات یک کودتا را مشاهده میکنیم، نگاهی هم به تاریخ خودمان بیندازیم و ببینیم، چرا مردمی بودیم، شکستخورده و قربانی دو کودتا و چطور مردمی شدیم، پیروز بر کودتای سوم؟ و اگر خیانتهای یاران، در سالهای مصدق نبود و اگر تصمیمات اشتباه سیاسی نبود، چه نقاطِ روشنی را از دست نداده بودیم؟
آنچه در لابهلای سطور این متن، بهعنوان پاسخ نگارنده به این پرسش ارائه شد، صرفاً از یک زاویه دید مطرحشده و بینش عمیقتر یا زاویه دید متفاوت، پاسخ دیگری را طرح خواهد کرد. در این میان، مهم، اندیشیدن به این مقوله و نقاط عطف است و آگاهی.
شماره 17 دوهفته نامه آیت ماندگار