یک:
سینمای ایران خصلتی دیرینه در درون خود دارد که نتیجهٔ مستقیم صنعت فرهنگ پنهانکارش است. این خصلت همان دور زدن بحرانها، دهشتها، فسادها و فروپاشیهایی است که بسیاری از فیلمهایی ایرانی یا فاقد انعکاس آنهایند یا از آنها عبور میکنند یا با مخدوش کردنشان در جهت هم سویی با سیاست مسلط، بازتابی خیانت کارانه به حقیقت آنها به دست میدهند. این نوشتار به همین سبب از تحلیل زیباییشناختی سینما دور میشود و بیشتر به تفسیر این فقدان مهم میپردازد.
دو:
این فقدان در ظاهر خود طبعاً با سانسور و فرهنگ سانسور ارتباطی تنگاتنگ دارد؛ اما اینهمهٔ داستان نیست؛ و پاسخ دمدستی سانسور اجازهٔ پرداخت به این موضوعات را نمیدهد دور زدن صورتمسئله و توجیه آن است. سانسور که در حقیقت حالتی پر نوسان از قانونی بازدارنده است بهتدریج روحیهٔ پذیرا و پنهانکار را تقویت میکند و هدفش هم همین است که فیلمساز یا هنرمند را مدام از حضور خودش آگاه و دور کند. بهتدریج تفکر انتقادی به علیه خودش تبدیل میشود و خودش را سلاخی میکند تا مقبول قانون پنهانکار قرار گیرد و از چرخهٔ سرمایه عقب نماند. برای مثال اگر به فوران وحشتناک فساد اقتصادی در یک دههٔ اخیر بنگریم و اگر بخواهیم ردپای سینما را در آن دنبال کنیم یا تلاش فیلمسازی را برای نقد پیگیری کنیم به بنبست میخوریم. منظور از نقد فساد اقتصادی بازتاب گلدرشت فساد دولتمردان نیست، سینمای ایران از عفونتهای این فسادها هم در لابهلای زیست مردم و در تاروپود جامعه عبور کرده است. رخشان بنی اعتماد سال گذشته در مصاحبهای گفته بود اگر اجازهٔ ساخت فیلم دربارهٔ فسادها را میدادند میشد جلوی گسترش آن را گرفت (نقل به مضمون) این گفتهای انتقادی بنی اعتماد هم از دیوار محکم سانسور خبر میدهد و هم حلقهٔ مفقودهای را افشا میکند. آخرین فیلم او یعنی قصهها با تمرکزی شایسته بر وضعیت اقتصادی درشیب زوال افتادهٔ آدمهایش نور به این تاریکی میاندازد. سکانس عزیمت کارگران واخورده برای به دست آوردن حقوق خود در ماشین افشایی مهم از فسادی گسترده بر پهنهٔ اقتصادی این سرزمین است. آدمهایی مستأصل که چرخهٔ سرمایه و فساد ذاتیاش آنها را به بیرون پرت کرده است. بنی اعتماد با بیتفاوتی از این مسئله عبور نمیکند و در هجمهٔ سانسور علیه آن میایستد. دستهای پنهانکار و فاسد کسانی که در همان فصل فیلم سعی بر خفه کردن این اعتراض دارند بهخوبی در زیر متن خود طرد توده و مردم را از پول و حقشان نشان میدهد.
در فیلم سگکشی ساخته بهرام بیضایی هم همینطور فیلمساز بر محیطی که اخلاق پول و سرمایه، یگانه اخلاق آن است تمرکز میکند و در این سفر فساد از جز تا کل را در بستر خصوصی، اجتماعی و سیاسی آشکار میکند. فستیوال چشمچرانی آدمهای فیلم در نگاه درندهشان به گلرخ امنیت اجتماعی را بهکلی ویران میکند. در حقیقت سگکشی همزمان مرگ ارتباط و متلاشی شدن حریمها را هم فریاد میزند؛ و این نگاه از مجرای فساد اقتصادی خودش را نشان میدهد. فسادی که از اقتصاد شروع میکند و تا گوشت آدمی را خواهد جوید.
سه:
فیلم فارسی چه پیش از انقلاب چه پسازآن مستخدم ابله و مطیع سیاست مسلط بوده است. هم سو با کام آن و در خیانت مدام به واقعیت. عمدهٔ سینمایی ایران در پیش از انقلاب از مهمترین مسائل ایران عبور میکند و جایش را هرزهگردیهای قهرمانهای مسخره و شمسی پهلوان و گنج قارونها میگیرد. خوراکی مناسب برای جامعهٔ تباهشدهٔ آن دوران که با بلاهت کیف میکرد همانطور که این کیفور شدن از جهل همچنان باقی ست. اگر به وقایع مختلف، زخمها و بحرانهای پیش از انقلاب نگاه کنیم بازهم چون اکنون ردپایی در بیشتر فیلمها نمییابیم (فیلمسازان پیشرو و منتقد و در اقلیت را کنار بگذارید و به اکثریت بنگرید) جالب است واقعه بزرگ و تلخ کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بازتاب شایستهای ندارد. چه پیش و چه پس از انقلاب. در عوض صنعت فرهنگ نهتنها آن را بدل به سرگرمی تلویزیونی و سینمایی میکند. بلکه مدام بیننده را دچار اختلال در ادراک آن میکند و با بازتابهای فریبکارانهاش آن را از واقعیتهای اصیلش تهی میکند. به سریال کیف انگلیسی نگاه کنید. یک سرگرمی شیک با نگاهی اخته و پنهانکار در شرح و تحلیل آن واقعه. در حال حاضر شعبان بیمخ لات مشهور ایرانی یکی از برجستهترین شخصیتهای کودتای ۲۸ مرداد است. تمرکز مسخرهٔ سریالها بر او و حتی ریتم جزییات رفتارش دستپخت صنعت فرهنگی ست که نگاه متمرکز بر آن حادثه را گم میکند و بهجایش هرزهنگاری و لات پژوهی قرار میدهد. تصاویر تکراری و مسخره، مثل مصدق در حال داد زدن، آیتالله کاشانی خردمند و دلسوز و شبه شخصیتهایی ناراحت از کودتا تنها و تنها خیانت به آن واقعه است. در لابهلای آن قصه حلقههای مفقودهٔ بسیاری است که ازقضا؟ همگی گمشدهاند؛ و جایش را تکرار و تکرار همان ویژگی بارز فاشیسم گرفته است. تکراری که بهتدریج دروغها و دستکاریها را در ناخودآگاه جمعی یک سرزمین تزریق میکنند.
چهار:
فیلم فارسی تکمیلکنندهٔ سیاستزدایی در دولتهاست. دور کردن مداوم مخاطب از واقعیت و نزدیک کردنش به هپروت و دروغ، شیزوفرنی موردعلاقهٔ سیاست مسلط را تولید میکند. شیزوفرنیای که دران مخاطبان ارتباط خود را با واقعیت از دست میدهند و بعد فراموشش میکنند؛ و در پنهانکاری دولتها و قانون ناخواسته همکاری میکنند؛ و به این پنهانکاری وهپروت چنان عادت میکنند که خودبهخود در مواجهه با دهشت همشان سرشان را برمیگردانند. فیلم فارسی همواره روشی کثیف در تحلیل فقر و مشکلات اقتصادی دارد. اینکه پول چیز بدی است و معنویت بسیار خوب است و آدم چیزی هم که نداشته باشد دلخوش و معنویات داشته باشد خوشبخت است. فکر نکنید که اینها تنها متعلق به گنج قارون و ممل آمریکایی و ...است. سریالهای مزخرف تلویزیونی و فیلم فارسیهای دو سه دههٔ اخیر سرشار از فریبهایند. داستان پوپولیستی و بیریخت مرادی کرمانی یعنی مهمان مامان با دستپخت داریوش مهرجویی (که ید تولایی در سالهای اخیر در جفنگ سازی و فیلم فارسی دارد) تبدیل به فیلمی فریبکار و یک فیلم فارسی تازه شده است. فقر که سیاست مسلط آن را سکویی به رستگاری میداند تا مردم را از چرخهٔ پول بیرون بیندازد اینجا هم مایهٔ دلخوشی شخصیتهای ابله فیلم است. نداری و بدبختی دلخوشی و مهر میسازد و همینطوری همهچیز جور میشود تا شامی صرف شود. فیلم به ریاکارانهترین شکل ممکن از فقر و فقدان خوشبختی و زیبایی میسازد. مثلاینکه شما از مستراحی متروک بوی ادکلن بشنوید. نتیجهگیری خامدستانه و فاشیستی همزمان مرادی کرمانی و مهرجویی حاصلش فیلمی دروغگوست که بینندهاش را با هپروتی گندیده ارضا میکند.
پنج:
مستحیل شدن فرهنگ در سرگرمی، اتوپیای صنعت فرهنگ است. سترون شدن از نقد و رویکرد انتقادی و اپیدمیک شدن ابتذال از بزرگترین یاریرسانان به دولتها برای دور کردن توده از واقعیت و خلع سلاح کردنش از حیث تأثیر بر اجتماع و سیاست است. روحیهٔ پذیرای موجود در اجتماع ما خلقالساعه نیست بلکه نتیجهٔ همهٔ این عوامل باهم است. فرهنگ بی چرایی که محمد مختاری از آن سخن میگفت حال بسیار عفونیتر و وخیمتر است. مسخ ذهنی از طریق سرگرمی مداوم و سیاستزدایی بیوقفه و شلیک کارخانههای هپروت سازی در فرهنگ پرسش را تبدیل به پذیرفتن کرده است و قناعت افسارگسیخته را گسترش داده است. شبح سیریناپذیر ابتذال، اذهان را تسخیر کرده است. در این میان فیلم فارسیها مدام تولید میشوند و یکی از بدترین نتایج آن در پنجاه سال اخیر، از بین رفتن منطق و پیشروی وقاحت و افسارگسیختگی بوده است. این را میتوانید بهکل و جز تعمیم دهید و نمایش ویرانی منطق را در بسترهای مختلف بنگرید. تصور ساده لوحانه ای که فیلم فارسی و سریالها و برنامههای تلویزیون را تنها نوعی سرگرمی میداند میتواند ویرانگر بودن آنان را بهتدریج در مخاطبان و کل جامعه ببیند. حال دیگر فساد در نتیجهای عادی شدنش به خون زده و مسمومیتی سفتوسخت را رقمزده است. ناخودآگاه جمعی ایرانی به نظر میآید باز قصد عادت به اینها را هم دارد تا راحتتر و تهیتر روزمرهاش را سپری کند؛ و در سکوت و پنهانکاری حاد تزلزلناپذیر به بحرانهایش یا بخندد، یا فراموششان کند یا دورشان بزند و یا با احترامی ویژه به سیاست مسلط به آنها عادت کند. محمد مختاری در یکی از اشعارش هم چون دیگر نوشتارهایش کلماتی را نوشته است که هیچکس نمیتواند دست بر گلوی آنها بگذارد:
«... هجوم کاشفانی با تأخیر حضور/ هزار کس میآیند و هزار کس میروند/ و هیچکس هیچکس را به خاطر نمیآورد/ صدا همانکه میشنوی نیست/ سگ از سکوت به وجد میآید/ و دزد بر سر بام بلند سماع میکند با ماه...»
شماره 17 دوهفته نامه آیت ماندگار