گروه فرهنگ و هنر: محسن طاهرنوكنده، مترجم، شاعر، منتقد، داستاننویس، استاد بازنشسته ادبيات ايتاليايي دانشگاه تهران و سردبیر مجلاتی مانند بیدار (چاپ کلن) است. نوکنده سالیان دراز است مه با احمدرضا احمدی و اشعار او آشنایی داشته و بهاصطلاح از دوستان نزدیک این شاعر بهحساب میآید، به همین بهانه بهپای گفتوگو با این چهره ادبی نشستیم:
اولین برخورد و آشنایی شما با احمدرضا به چه زمانی برمیگردد؟
آشنایی من با شعر احمدرضا احمدی برمیگردد به چاپ و انتشار یکی از شعرهای او به نام «قوطی سیگار»، یعنی چهارمین شعر کتاب «طرح» او که در آذرماه ۴۱ به چاپ رسیده بود و منتشرشده بود. این شعر در کیهان هفته، زمان سردبیری علیاصغر حاج سید جوادی، به چاپ رسیده بود. «کتاب هفته» سه دوره سردبیر داشته. دورهٔ اول احمد شاملو بود که ظاهراً در ابتدای آن نوشتهشده بود به سردبیری دکتر هشترودی ـ احمد شاملو، بخش شعرهای این دوره با یدالله رؤیائی بود و من با نام بسیاری از شاعران آن دوره از همین راه آشنا شده بودم. شاعرانی مثل پرویز پروین، هوشنگ بادیهنشین، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، پرویز خائفی و... این دسته نهتنها شعر احمدرضا احمدی را قبول نداشتند و آن را شعر نمیدانستند بلکه مسخره هم میکردند؛ اما علیاصغر حاج سیدجوادی شعر احمدرضا را نهتنها چاپ کرد بلکه فضا را برای او و نسل او باز کرد. دورهٔ بعدی «کیهان هفته» با سردبیریم. آ.به آذین تا شمارهٔ ۱۰۴ ادامه یافت. به آذین کارهای نادر ابراهیمی، مهرداد صمدی و دیگر شاعران و نویسندگان را که به راهی دیگر میرفتند چاپ و منتشر کرد. یک دورهای هم که سردبیر «پیام نوین» بود باز این فضا را به این دسته از نویسندگان و شاعران جوان داده بود و آثارشان را چاپ و منتشر میکرد. در آن زمان من هنوز دانشآموزی دبیرستانی بودم. «کتاب هفته» یا همان «کیهان هفته» شماره اولش که انتشار یافت من دورهٔ اول دبیرستان را میگذراندم؛ دبیرستان مروی میرفتم. دورهٔ دوم دبیرستان را مجبور شدم به دارالفنون بروم چون دبیرستان مروی رشتهٔ ادبی نداشت.
پائیز ۱۳۴۴ که سال آخر دبیرستان را میگذراندم دبیر تاریخی داشتم به نام آقای شریفیان. در همان هفتههای اول سال تحصیلی یک روز کتاب «طرح» احمدرضا احمدی را سر کلاس آورد و بهجای درس تاریخ با تحقیر کردن شعر نو گفت که میخواهد برای ما یک شعر نو بخواند و بعد شروع کرد به خواندن قصیدهٔ معروف احمدرضا احمدی که اینطور شروع میشد: «شب حزین و مه غمین و ره دراز» مصرع دوم این قصیده بازهم همین بود. سیزده بیت قصیده را که تکرار همین مصرع بود تا به آخر خواند و با آخرین بیت، یعنی «احمدیا!...» آن را به پایان برد. به خیال خودش باهمین نمونه حساب شعر نو را رسیده بود؛ اما همین کار او باعث شد من که یکی دو کار از احمدرضا خوانده بودم همان روز بعدازظهر بعد از زنگ آخر دبیرستان، راه افتادم رفتم به کتابفروشی «نیل» شاید بتوانم کتابهای احمدرضا را بخرم. نهتنها کتاب احمدرضا را بلکه همهٔ آن کتابهایی که همین طیف از شاعران و نویسندگان آن دوره چاپ و منتشر کرده بودند.
آن زمان انتشارات «نیل» در لالهزار، انتهای کوچه رفاهی بود. میتوان گفت نبش میدان مخبرالدوله. انتشارات «نیل» همزمان با کتابهایی که منتشر میکرد یک جزوه بهعنوان ضمیمهٔ کتابهایش با عنوان «انتقاد کتاب» هم منتشر میکرد. همیشه آنسوی پیشخان این کتابفروشی چندنفری بودند که باهم حرف میزدند. آقای جهانگیر منصور یا آقای محسن بخشی پشت دخل بهعنوان فروشنده مشغول بودند. آقایانی که آنسوی پیشخان باهم گپ میزدند چند تنی بودند که بعدها فهمیدم یکی از آنها غلامحسین ساعدی بود، یکی مصطفی رحیمی، یکی ابوالحسن نجفی و دیگر نویسندگان و مترجمان و شاعران شناختهشدهٔ آن دوره و هر بار تعدادشان کموزیاد میشد.
خلاصهٔ کلام آن روز عصر توی بساط کتابفروشی که زیر پیشخان جلو کتابها کنار هم چیده شده بود، «روزنامهٔ شیشهای» ی احمدرضا را خریدم. دو شماره از «جنگ طرفه» هم بود که آن را هم خریدم. بعد «چهار کوارتت» تی.اس.الیوت را که مهرداد صمدی ترجمه کرده بود. شمارهٔ آخر «انتقاد کتاب» و یکی دو کتاب دیگر. مهرداد صمدی دو نقد مهم در آن زمان نوشته بود که سروصدایی هم به پا کرده بود. یکی دربارهٔ «تولدی دیگر» فروغ فرخزاد بود، یکی هم دربارهٔ شعرهای احمدرضا احمدی. این نخستین آشنایی همهجانبهٔ من با شعر احمدرضا احمدی بود و گروه شاعران و نویسندگان انتشارات طرفه که درمجموع ده تن بودند.
کمی از حال و هوای آن دوران برایمان بگویید؟
سالی که کتاب «از نیما تا بعد» منتشر شد سالی بود که به شعر احمدرضا احمدی، سهراب سپهری و بیژن جلالی اعتباری تازه بخشید. این مجموعه را فروغ فرخزاد، قبل از مرگش، برای انتشارات «مروارید» تنظیم کرده بود. بااینکه فروغ احمدرضا را با انتخاب شعرهایش تأیید کرده بود اما بااینحال نه احمد شاملو، نه مهدی اخوان ثالث و نه پیروان آنها هیچیک او را قبول نداشتند. در این میان تنها سیروس طاهباز که سیزده شمارهٔ «آرش» را منتشر کرده بود و بعد هم «دفترهای زمانه» را، احمدرضا احمدی را بهعنوان شاعر پذیرفته بود. شاعر «موج نو» ئی که بعد هم در کنار عباس کیارستمی، فرشید مثقالی، م. آزاد و... همکارش در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» شد.
کتابی که فروغ برای انتشار، برای انتشارات مروارید تنظیم کرده بود اینطور بود که بخش اول آن فقط نیما بود و شعرهای او، بخش دوم نیماگرایان بودند مثل احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، خود فروغ فرخزاد، م. آزاد، یدالله رؤیائی، محمد حقوقی و...، بخش بعدی، شعرهای سه شاعر بود: ۱. سهراب سپهری؛ ۲. بیژن جلالی؛ ۳. احمدرضا احمدی. معلوم نیست روی چه اصلی فروغ این سه شاعر را در یک بخش کنار هم گذاشته بود. شاید سهراب را به سبب دورهای از شعرهای بدون وزن و قافیهٔ آهنگینش، همینطور بیژن جلالی را و احمدرضا احمدی را هم حتماً به خاطر بیوزن و قافیه بودن شعرهایشان بوده است؛ اما شعرهای این شاعر ازنظر ساختار، بوطیقای زیباییشناسی و دیدگاه زبان و بیانشان هیچ ربطی به هم ندارد. تنها ربطی که میتوان در این میان پیدا کرد همان بدون وزن و قافیه بودنشان است. بهویژه شعرهای بیژن جلالی و احمدرضا احمدی. نمیدانم این چه تصور غلطی بود که نیماگرایان از شعر مدرن داشتند. بااینکه خود بهصراحت گفته بود که وزن و قافیه یا کوتاهی و بلندی مصرعها اصلاً معیار مدرن بودن یک شعر نیست. در نوشتههایش مفصل دربارهٔ این مسائل سخن گفته است. اصلاً شعر منثور که نیما دربارهٔ آن در مقالهٔ «ارزش احساسات...» هم حرف زده هیچ ربطی به شعر بدون و وزن و قافیه ندارد. شعر منثور ساختاری مستقل از شعر نیمائی، یعنی به قول نیماگرایان شعر آزاد، یا در اصل به مفهوم درست کلمه شعر سپید، دارد. در شعر فرانسه به شعری که ما میگوییم شعر «آزاد» میگویند شعر «سپید». شعر «آزاد» همان شعر «منثور» است.
دربارهٔ شعر منثور نیما هم از والت ویتمن مثال آورده و هم از امیل ورهارن بلژیکی که تحت تأثیر والت ویتمن بوده است. به یکی دو نمونه هم در زبان فارسی اشارهکرده است. مثل کتاب شعر محمد مقدم به نام «راز نیمهشب» که میگوید یک قسم شعر منثور است به اسلوب آمریکائی...
چه ویژگیها و خصوصیاتی در شعر احمدی هست که باعث ایجاد این تفاوت در شعر احمدرضا احمدی با شاعران نیماگرا و دیگر شاعران نونیماگرا یا پسانیماگرا میشود؟
در جریان دورههای مختلف شعر نیماگرایان فریدون رهنما تأثیر بسیاری داشته است. مثلاً شاملو با تأثیر گرفتن از شاعران بسیاری مثل الوار یا مایا کوفسکی یا لورکا وقتی میبیند در شکل (فرم) و ساختار بوطیقای شعر نیمائی نمیتواند بهعنوان یک شاعر صاحب سبک و پیشتاز جولان بدهد روش او را کنار میگذارد. در این زمان است که آشنایی با فریدون رهنما و انبوه کتابهایی که از فرانسه با خودش آورده او را آماده میکند تا به راه دیگری قدم بگذارد و وزن و قافیه و شکل و ساختار شعر نیمائی را کنار بگذارد و شروع کند به گفتن و پرداختن شعر بدون وزن و قافیه؛ و با پشتوانهٔ نثر کلاسیک فارسی ـــ البته نه شعر منثور. این شعرهای شاملو هیچیک از دل شعر منثور باخترزمین یا شعر جهانی بیرون نیامده است. شعر شاعرانی چون رمبو یا والت ویتمن یا سن ژون پرس و... شعر او نمیتواند شعر منثور باشد چون ساختار شعر منثور را ندارد. بوطیقا و مفاهیم زیباییشناسی شعر منثور را ندارد بلکه همان شعر نیمائی ست اما بدون وزن و قافیه. ما در شعر او فقط میبینیم وزن و قافیه را کنار گذاشته. البته این آزمایش را مهدی اخوان ثالث هم در چند شعر بدون وزن و قافیه، در کتاب «آخر شاهنامه» انجام داده. میتوانید آنها را ببینید. در این مورد هم جز شکست چیز دیگری نصیبش نشده. بعد از شاملو در دورهای دیگر، در ابتدای سالهای ۱۳۴۰ هم فریدون رهنما روی نسل تازه تأثیر زیادی گذاشته. گروهی هستند که در میان آنها احمدرضا احمدی و بیژن الهی هم دیده میشوند. همان گروهی که بعدها جریان شعر «موج نو» را پدید آوردند. اینها درواقع از خیلی از شاعران جهانی تأثیر گرفته بودند. چه آنهایی که نیماگرایان تحت تأثیر آنها بودند چه شاعران دیگری که نیماگرایان چندان انسی با آنها نداشتند. شاعرانی مثل الوار، آراگون، رمبو و بعدها هم آنری میشو و دیگر شاعران پیشتاز جهانی. از طرفی هم باتجربهٔ شاعرانی مثل «هوشنگ ایرانی»، «پرویز داریوش»، «محمود کیانوش»، درزمینهٔ شعر بدون وزن و قافیه آشنا بودند و عدم توفیق آنها را دیده بودند و چهبسا به علت آنهم آگاه بودند؛ بنابراین به شیوهای کاملاً متفاوت به راه جدید قدم گذاشتند. فریدون رهنما اول روی احمد شاملو تأثیر گذاشت بعد همروی شاعران جوانی مانند احمدی. البته احمدرضا احمدی را باید ابتدا بهعنوان شاعر «پیشاموج نوئی» شناخت؛ تا زمانی که «جزوهٔ شعر نو» منتشر شد احمدرضا دو کتاب شعر منتشر کرده بود. درواقع راه را برای شاعران نسل خود گشوده بود. از سوی دیگر شمیم بهار، قبل از جزوهٔ شعر، در سال ۱۳۴۴، چند شعر در «اندیشه و هنر» از بیژن الهی به چاپ رسانده بود. در این میان افرادی هم بودند که شعرهایی به شیوهٔ «موج نو» ئی ها مینوشتند و آنها را در انواع و اقسام نشریههای مختلف چاپ میکردند که نباید این دسته از گویندگان را در ردیف شاعران اصلی «موج نو» قرار داد. این دسته درواقع گروندگان به شعر «موج نو» بودند؛ یعنی «موج نوگرایان»؛ مثل نیماگرایان که از شعر نیمائی تنها یکی دو جنبهٔ آن را به کار گرفته بودند.
اشعار احمدرضا احمدی از چه ویژگیهایی برخوردار هستند؟
یکی از ویژگیهای بوطیقای شعر احمدرضا احمدی که من در مقالهٔ مفصلی دربارهٔ آن حرف زدهام، این است که احمدرضا درجایی، در اولین مصاحبهای که با رادیو، با عنوان «صدای شاعر» انجام داد در پاسخ نوری علاء، مصاحبهکننده، در سال ۱۳۴۶، گفته بود: من هنگام شعر گفتن از قبل چند خودکار آماده میکنم و بعد تند شروع میکنم، بدون وقفه، ناخودآگاه، به نوشتن. خودکارها را برای این آماده میکنم که اگر یکی از آنها از کار افتاد بتوانم از یکی دیگر استفاده کنم و وقفهای در نوشتنم پیش نیاید؛ یعنی یکجور نوشتن خودکار و ناآگاهانه به شیوهٔ سورئالیستها. بعد هم آنچه را که ثبت کردهام مونتاژ میکنم ـــ درست مثل یک فیلم سینمائی. در اینجاست که ما حضور فریدون رهنما را که با سینما و موج نوی سینمای فرانسه آشناست دوباره به عیان میبینیم؛ یعنی وقتی احمدی کلمهٔ مونتاژ را برای فرم دادن به ساختمان و فضای شعریاش به کار میبرد ما چارهای نداریم جز اینکه با دیدگاهی متفاوت ( متفاوت با بوطیقای نیما و بوطیقای نیماگرایان) به او و شعرش نگاه کنیم. در اینجا احمدرضا یک نوع دیدگاه و شیوهٔ ساختاری سینمائی را مطرح میکند؛ یعنی وقتی میگوید من قطعههای پراکندهٔ شعرم را که در طول مدتی نامعین نوشتهام مونتاژ میکنم شما فقط با یک شعر نیمائی و تشکل شعری ساختاری نیمائی روبهرو نیستید. شعری که از بالا، یعنی سطر نخست، آغاز میشود و در سطر آخر، مانند منطق شعر کلاسیک ایران، پایان مییابد. در این مورد کافی ست نگاهی بیندازید به شیوهٔ روایی پارهای از سینماگران موج نو فرانسه، مثل آلن رنه یا گدار یا حتی نویسنده و سینماگری چون آلن رب گرییه و...
در این نوع شعر ما با یک روایت خطی مستقیم روبهرو نیستیم. این نکته تنها یک وجه از بوطیقای شعر احمدرضا احمدی را عیان میکند. وجهی که آن را از شعرهای بدون وزن و قافیهٔ احمد شاملو یا بیژن جلالی و دیگران جدا میکند. در کتاب «یک ضیافت خصوصی»، گزیدهٔ مصاحبههای احمدرضا احمدی، درجایی میگوید وقتی کتاب «خشم و هیاهو» ی ویلیام فاکنر را برای نخستین بار خواندم نفهمیدم. بعدها که دوباره آن را خواندم دیدم که رمان فاکنر با یک «کلوز آپ» شروع میشود و با یک «لانگ شات» به پایان میرسد. دربارهٔ ساختار، زبان و بیان، ترکیببندی و محتوای شعر احمدرضا احمدی و همچنین نقش تصویر، نماد و دیگر بدعتهای او که بوطیقای آن متفاوت است از شاعران موج نو دیگر بهتفصیل در مقالهای که دربارهٔ او نوشتهام (انتشارات آوانوشت آن را منتشر خواهد کرد) سخن به میان آوردهام که جای آن در اینجا، در این مصاحبهٔ کوتاه، نیست.
شماره 17 دوهفته نامه آیت ماندگار