در باز شد، او آمد - آن رفتهٔ دور از کنارم -/ رنگم پرید و دلم ریخت زان لطف بی انتظارم/ پایم به سستی گرائید؛ نزدیک شد یار دیرین/ آغوش بگشود و بگرفت پا تا به سر در کنارم/ آنگاه لب بر لبم سود -انگار بیگانهای بود -/ گفتم: بدان نابکاری، دیگر نیایی به کارم/ شرم آیدم تا بگویم: با اعتمادم چه کردی؟/ ترک تو گفتم که گفتی: «بسیار دلخسته دارم»/ گفتم که «گنجینه بودی، امروز قلب سیاهی/ اکنون به دلخستگانت این تحفه رامی سپارم!»/ دیدم که شرمنده آن یار از در برونشد بهناچار/ دیدم کز آن گنج سرشار در کف پشیزی ندارم./ دل گفت: «دیدی چه کردی!» گفتم که: ای سفله خاموش/ گر بیش گوئی، تو را نیز در زیر پا میفشارم!
سپاس از علی سرهنگی، سردبیر «فرهنگ نو» که این شعر چاپ نشده را برای انتشار در اختیار «آیت ماندگار» گذاشت.
شماره 18 دوهفته نامه آیت ماندگار