دوسال درچنین روزهایی همه با سیمین بانو وداع کردیم و
او را که میرفت درخانهٔ ابدیش آرام و قرار گیرد با اشگ و گلاب بدرقه
نمودیم. دلمان هم چون بیدی آشفته و توفانی میلرزید، کلمات هم خاطرهها
همگی بر سرو رویمان فرومی ریختند. شعرها و غزلها این بارنیزاشگ امانمان
رابریده است، ازپشت پردهٔ آبی حریر سایههای درهم و پریشان مردم رامی بینم
که با حسرت و اندوه و عزا و شاخههای گل تسلیت...تابوت سیمین غزل رابردوش
خودمی برند... . ازپشت تریبون برخی چهرهها وحرف ها کج و معوج و تار و
گرفته به گوش و چشمم میرسند...آفتاب میسوزاند. دست روی قلبم میگذارم،
تپشی تازه و آشنا با مهمانی تازه که صدرنشین آن خواهدبود. ازدورصدائی گرفته
به گوشم میرسد که میگوید: خداحافظ رفیق! میخواهم فریاد برآورم و بگویم:
چرا! چرا رفتی؟ اما نزدیکتر لبانی مهربان میخندد و آرام درگوشم زمزمه
میکند: سلام؛ من دراعماق دل و جان شما و این مردم و وطنم ایران هستم؛ هنوز
و همیشه و دوباره میسازم و میسرایم با عشق و غزل و امید! چشمانم هنوز
خیسند و میبارند و باهم شعر را میخوانیم:
گفتی:/ به کلمات قناعت کن/
ای هراسیمه .../ سخنم را سراسر مه گرفت!/ آرام و رام درخویش نشستم/ و
شکستم./ گفتی:/ سیاه بپوش/ ای بی آفتاب/ آسمان مرثیهٔ جدیدی آغازیده است!/
قلبم را/ سراسر خون گرفت./ اینک به صد زبان/ خاموشم/ و آهی دروغین/ ازشش
جهت فرومی پاشدم؛/ عبوس و فریبناک .../ دربرابرتو میایستم/ بادوچشم
خونچکان .../ و خاکستر قلبم را فرو میپاشم/ درخاک وطنم،/ بی درفشی .../
شمشیرت مجابم میکند./ بی تو/ منظرهای ویران شده است؛ غزل!/ مرگ اندیش
آفتابی پوک/ که زمین را/ بی عدالتی طلب میکند.
پی نوشت:هراسیمه: ترکیبی نو ازهراس و سراسیمه
شماره 18 دوهفته نامه آیت ماندگار