عباس مهریاردستانی پژوهشگر و شاعر خوشذوقی است که در شهر اصفهان سکونت دارد.
آیت ماندگار- در پریشان بامدادی پر ز ابر
دل پر از امید و صبر
چشمها بر آسمان
حس و حالش همهمه، دل ناگران
دل سپاری منتظر
تا نشیند مرغ امیدش سبک بر آشیان
از دگر سویی بلند
آن همانجایی که کین است در کمین
برف میبارد
برف میبارد به روی خارو خاراسنگ
کوهها خاموش
درهها دلتنگ
رهروان در آرزوی آسمانی نیل رنگ
بر چکاد دنا اما
آرمیده در برف
در درهای ژرف
خفته با بال شکسته سیمرغی آهنین
و آن سوتر یکی بیجان
فتاده روی برف و یخ ایلیایی نازنین
چشمها باز و دهان باز
همچو گرگ پدمک مبهوت
با نگاه سرد و خاموش
آرمیده در برف
در درهای ژرف
در آن روز سرد
آسمان در آسمان لرزید
و ناگه انفجاری بس مهیب در پادنا پیچید
و من دیدم که سیمرغ بر فراز کوه برفی عاجزانه مویه میکرد
همان هنگام
همان صبحی که بودش برف و بورانی ملالآمیز بر بام
گرفته زیر و بر اسپید دیوی سهمگین یالان زاگرس را
سیمرغ اما
از فراز آسمان غمگین ندا می داد آرش را
که رو گردان ز البرز و دماوند
بسوی پادنایی بس ستبر و تیز پا بند
و ایلیا کوچکی می دید آرش را
که از ابری سپهرِ زمهریر آهسته پیدا شد
تا بگیرد در بغل
چون مادری اندر مثل
آن تکه تکه پیکر و تنهای بیسر را
و دنا اما همچنان خاموش
ره نمیکردش نمایان یاری مردان کوهستان ایران را
گوئیا بغضش فرو خورده
تن و جانش دل افسرده
در آغوشش کشد
هم بو کند آن عطر و هُرم واپسین جانهای ویران را
نخواهد پس دهد تنهای فرزندان ایران را