مدیر کیست؟
یک باور قدیمی که استثنائاً درست هم است، ساختارهای اجتماعی را به شکل هرم تعریف میکند. هرمی که همیشه فردی در رأس آن قرار دارد و بقیه این سازماندهی، به شکل طبقاتی، در مراحل بعد شکل میگیرند. فردی که در رأس هرم قرار دارد، در هر بافت و اجتماعی، یک نام به خود میگیرد. اعصار و تمهیدات زمانی هم در تعیین نام این شخص تأثیر دارند: ریشسفید، رئیس، سرور و ... . در بافت مدرن، علیرغم تمام ساختارشکنیها، این هرم ـ اگرچه کمی در نسبت ابعادش تغییر شکل ایجاد و نسبت ارتفاع بهقاعده کمتر شد ـ از بین نرفت و صرفاً تعریف و عنوان جدیدی برای رأس این هرم شکل گرفت. عنوانی محترم که سعی شده، با توجه به بنیادهای نگاه مدرنیته به انسان، «مالکیت» بر زیرمجموعه را از نام این رأس حذف کند. شایستهترین واژهای که ما در زبان خودمان ـ البته با وام گرفتن از زبانی دیگر! ـ برای این شخص بهکاربردهایم، همان «مدیر» است.
اصول تدبیر
وقتی واژهای ساختار افاعیل عربی را به خود میگیرد، طبق یک عادت قدیمی که در دورههای آموزشی به ما یاد دادهشده، برای معنی کردنش، دنبال همخانوادهها و ریشهاش میگردیم. مدیر، کسی است که تدبیر میکند! غافل از آنکه، اصل مشکل، در تعریف کردن همان ریشه است. اگر تدبیر، تعریف و معنای مشخصی داشته باشد، دیگر معنا کردن «مدیر» هم کار سختی نخواهد بود.
اینجا باید به پرسشی دیگر پاسخ دهیم. چه معیارهایی مشخص میکند که تدبیر چیست؟ باید سراغ دایرهالمعارفها یا فرهنگ لغتها رفت، یا در موتورهای جستوجوی اینترنتی، دنبال معنای آن گشت، یا ...؟
به نظر نگارنده، برای تعریف کردن مقولات، توجه کردن به بستر و بافتِ محل بحث، بسیار ضروری است. در این بحث، برای ما اهمیت دارد که بستری اجتماعی را برای طرح بحث و طرح مسئله انتخاب کردهایم. پس این نکته بسیار اهمیت دارد که درک مردم جامعه از «تدبیر» چیست؟ مردم درباره تدبیر، به تصمیم و تفکری میاندیشند که بهترین و مؤثرترین راه را انتخاب میکند. در نگاه این مردم، مدیر کسی است که درباره مجموعه و هرم تحت مدیریت خود، چنین تصمیمهایی میگیرد. حال با این تعبیر ـ نمیتوانم اسم آن را تعریف بگذارم ـ برویم سراغ وضعیت این مدیران در جامعه خود ما.
داستان مدیریت در کشور ما
قصه مدیریت را از دیدگاههای مختلف میتوان نقل و تحلیل کرد. در این مطلب، هدف دو زاویه دید است. یکی از دیدگاه عالم سیاست و معادلات سیاسی و دوم از دیدگاه بافت اجتماعی و وضعیت دیدگاه لایههای فعال اجتماع به این مقوله. از منظر اجتماعی، باید توجه داشت به اینکه، ناخودآگاه تاریخی، جمعی و باستانی مردم ما بسیار قوی است تا حدی که هنوز گذشته و اعماق تاریخ، افتخار امروز مردم ماست و حتی تفکر افراطیِ این افتخار، آرزوی بازگشت به گذشته را در ذهن میپروراند. به همین دلیل، هرچند لایه ظاهری زندگی این اجتماع، با مسائلی مانند مدرنیته، دموکراسی و ... تزئین شده، اما در اسکلت ساختاری و طرز تفکر اکثر اشخاص جامعه، میتوان تمام آن مبانی را مشاهده کرد. مبناهایی چون جهانبینی بطلمیوسی، فره ایزدی، «من» محوری، ظلالله و ... . در کل، شخصیت ما، از گذشته و تاریخ تأثیر بیشتر میگیرد تا از حال و آینده.
همین تفکر هم عاملی شده تا هنوز هم رأس هرم، برای ما یک «مالک» و «سرور» باشد. درواقع هرچند ظاهر واژگان به «مدیر» و «رئیس» تغییر پیداکرده و حتی سعی میکنیم در نامههای اداری بهجای «رئیس اداره فلان» بنویسیم «ریاست اداره فلان» تا از او مالکیت و محوریت را بگیریم و آن را در حد یک جایگاه حقوقی، نه یک شخص معرفی کنیم، اما ناخودآگاه و درک ما، همچنان همان سروری را برای این رأس، قائل است و ما بهسختی میتوانیم از زیر این سایه سنگین خود را بیرون بکشیم.
ریشهها و مبانی مدیریت
در عالم سیاست، هر نظامی، با توجه به مبانی و بنیادهای فکری خود، مقوله مدیریت را هم تعریف میکند. چنانکه در نظام سلطنتی، مدیریت یک «حق» برای طبقه حاکم است و در نظامهای دیکتاتوری که مبنای نظامی دارند، مدیریت هم تعریفی نظامی پیدا میکند. البته قضیه به این سادگی نیست و تأثیر ماهیت مبانی هر نظام، بر مقوله مدیریت و مدیران، سنجه و معیار مشخصی برای اندازهگیر ندارد. گاهی بنا به موقعیت و شرایط، گاهی به خاطر تعبیر انحرافی یک اقلیت، شرایط و جو مدیریت یک کشور تغییر میکند. در نظام اسلامی و جمهوری ایران، بهعنوان یک حکومت متکی بر دین الهی و رأی مردم، مدیریت، دارای دو بُعد اساسی تعریف میشود. یک بُعد، مشروعیت و بُعد دیگر، مقبولیت. درواقع مدیر، مشروعیت خود را از اهل آن و مقبولیت را از رأی مردم ـ گاهی مستقیم و گاهی غیرمستقیم ـ دریافت میکند.
این بخش از قضیه موردبحث نیست. بلکه صحبت سر جریانهایی است که این تعاریف مبنایی را در جهت اهداف و منافع خود هدایت میکند. مسئلهای که بعد از مدیریت هشتساله یک دولت «پاک دست» با آن روبرو شدیم!
مدیریت در تعریف امروزی جامعه ایرانی
امروز میتوانیم مدعی شویم که آنچه در عمل اتفاق افتاده، با آرمانهای جامعه از یک «مدیر» فاصله بسیار زیادی دارد. با توجه به همان ناخودآگاه جمعی، مدیریت، مالکیتی فراقانونی روی مجموعه خود دارد و به این دلیل که این مجموعهها، به درآمدهای نفتی متصل هستند، سوددهی و کارایی مجموعه، بیاهمیتترین معیار در ارزیابی عملکرد مدیران، محسوب میشود. پستهای مدیریتی، در نگاه مراجعین، صندلیهای گردانی هستند که نامههای خروجی را بدون مطالعه، امضا و تأیید میکنند و مهمترین اهرم قدرتشان، اختیارات «عزل و نصب» است.
رقمهای مربوط به اختلاسها و سوءاستفاده مدیران، از بودجههای دولتی، چنان مردم را سردرگم کرده که بعضی استفادههای شخصی از قدرت مدیریت، اهمیت خود را ازدستداده است. تبعیض میان اعضای خانواده مدیران با دیگر شهروندان یا همان چیزی که با عنوان «پارتیبازی» آن را میشناسیم، یک فرهنگ شناخته و پذیرفتهشده است که احتمالاً اگرچند سال دیگر این روند ادامه یابد، قباحت آن نیز از بین خواهد رفت!
صندلیهای مدیریت، دستمزد مسئولان ستادهای انتخاباتی هستند که به پاسداشت خوشخدمتی، به آنها اعطا میشود. درواقع، انتخابات، برای مدیران، یک نوع «قمار» شده که اگر در آن ببازند، به یک کارمند معمولی تبدیل میشوند و اگر ببرند، سطوح بالای مدیریتی در انتظار آنهاست!
وقتی همه این شرایط را در کنار چند عامل و مبنای دیگر میگذاریم، ناچار توقعمان را از «مدیریت» کاهش میدهیم! کار بهجایی میکشد که درباره یک مدیر، به این راضی هستیم که «آدم خوبی است» یا «پاک دست» محسوب میشود! نه دنبال نظم اداری در ساختار آن سازمان و نهاد میگردیم و نه سوددهی و فایدهای که برای اجتماع و مجموعه مردم ایجاد کرده است.
نمونههای مدیریتی
حادثه قطار نیشابور، ورود خونهای آلوده به ویروس ایدز، پرونده کهریزک، بیمه، املاک نجومی، فیشهای حقوقی و ... تنها کلیدواژههایی از نمونههایی فراوان هستند. مثالهایی که به ما ثابت میکنند، ساختار مدیریتی تا چه حد بیمار است. ازایندست کلیدواژهها میتوان صدها مورد را در دو دهه اخیر پیدا کرد. هرچند دهههای قبل از آن نیز از این مسائل مصون نبودهاند، اما به نظر میرسد، با پیش رفتن زمان، ساختار مدیریت، بیشتر دچار اضمحلال و ازهمپاشیدگی میشود و امید به آینده آن، تفکری واهی خواهد بود.
مگر آنکه تصمیماتی اساسی گرفته شوند. تصمیماتی بر خواسته از طرحتحقیقاتی برآمده از پژوهش نخبگان و دانشمندان. نه یک سری طرح که باز بهواسطه خوشخدمتی عدهای، به آنها سپرده شود و هزینهای از درآمد نفت پرداخت گردد و عاقبت؛ نتایج بیارزش و غیرعلمی یک پروسه طولانیمدت، در بایگانیها خاک بخورند!
ما در دانشگاههای کشور، گرایشهای مختلفی از رشتههای مدیریت داریم و در مقاطع مختلف، استاد و دانشجو پرورش دادهایم؛ اما سؤال اینجاست که پستهای مدیریتی کشور، به چه میزان، از عالمان این رشته و فارغالتحصیلان نخبه تأمین میشود؟ قطعاً جواب، نمیتواند «همه» یا «بخش زیادی» باشد. چه طور توقع داشته باشیم مدیرانی که حتی در این رشته تحصیلنکردهاند، بتوانند نامزدهای مناسبی جهت احراز این مسئولیت باشند؟ یادآوری این نکته مهم خواهد بود که تحصیل، فقط شرط لازم است؛ وگرنه در سیستم آموزش عالی، فارغالتحصیلان دانا، دارای مهارت عملی و متخصصی به جامعه تحویل داده نمیشود که بتوان به همین یک شرط اکتفا کرد!
افق آینده
همانطور که گفته شد، آینده مدیریت، زیاد روشن نیست و نمیتوان زیاد به روند موجود دل بست. بلکه هرچه جلوتر میرویم، فاصله تخصص و جایگاه بیشتر میشود و عواملی مثل خویشاوند سالاری (پارتیبازی)، خوشخدمتهای سیاسی، ریاکاری، تملق و ... در به دست آوردن صندلیهای ریاست، نقش پررنگتری مییابند.
در بخشهای قبل بیان شد که دو معیار مشروعیت و مقبولیت، در تعیین مدیران، نقش مهمی دارند. به هم خوردن تعادل میان این دو فاکتور، عامل اصلی بخشی از این مشکل است. تخصص بهعنوان یکی از ملاکهای مقبولیت، به سایه رفته و «شایستهسالاری» واژهای است مختص بنرها و طنزهای مطبوعاتی! چراکه پالایههای پیش از انتخاب افراد برای مدیریت، معیارهای دیگری را «مهم» جلوه دادهاند. بهاینترتیب، اشخاص متخصصی که انگیزهای برای ظاهرسازی و تملق ندارند، از دور خارجشده و کسانی باقی میمانند که قدرت ایجاد شبکههای قدرت دارند و زد و بند، تخصص اصلی آنهاست و بهاصطلاح عام: «همه را ازخودراضی نگه میدارند!»
پس اگر میخواهیم، بدنه مدیریتی، پیشرفت کند، پیش از هر چیز، پالایههای ورود به این جایگاه را باید مورد تجدیدنظر قرار دهیم. قطعاً التزام به شریعت، معیارهای اخلاقی، وجهه اجتماعی و مانند آن، در تعیین مدیر، اهمیت زیادی دارند، اما نباید چنان به آنها پرداخته شود که از معیار تخصص غفلت شود. ضمن آنکه این معیارها، سنجه مناسبی برای اندازهگیری ندارند و ممکن است اشخاص، برای احراز آنها دست به دامن ظاهرسازی و ریا شوند.
راه برونرفت
همانطور که گفته شد، برای پیدا کردن راهحل، نیاز است یک پروژه عمیق پژوهشی انجام گیرد. پروژهای شامل آمار و اطلاعات کمّی که قابلتحلیل و استناد هستند و تحلیلگرانی نخبه و آگاه، به بررسی و قیاس آنها پرداختهاند. گذشته از این، میتوان چند نکته را بهعنوان سر تیترهای راه برونرفت از این وضعیت، معرفی کرد.
1) بازبینی در مبانی مدیریتی و تعیین روش جامع برای تعیین مدیران.
2) تجدیدنظر در پالایههای مدیریتی، به شکلی که تبحر و مهارت، شرط مهمتری از معرفی و تأیید اشخاص داشته باشند.
3) انجام تحقیق بر روی سیستمهای مختلف مدیریتی موجود و قیاس آنها برای پیدا کردن نمونههای موفق و قابل الگو گیری.
4) تقویت وضعیت نظارت و تدوین قوانینی که به رسانهها و اهالی علم، اجازه دهد، با فراغت بیشتری، نسبت به بررسی و تحلیل عملکرد مدیران اقدام کنند. طبیعی است که ارائه گزارشهای واقعی، توسط این قشر، وضعیت نظارت را بهبود میبخشد. چنانکه در موارد و نمونههای افشاگری، عمق فسادهای مخفیشده در پشت ساختارهای اداری برای مردم، بهوضوح روشن و آشکار شد.
5) گسترش آگاهی در میان تمام سطوح جامعه و تأکید بر فرهنگسازی درباره مدیریت. کاری که وظیفه اهل رسانه و هنر است و لازم است جامعه، نگرش خود را نسبت به مدیریت و جایگاه مدیر، از اساس و پایه تغییر دهد.
6) کاهش وابستگی ادارات، نهادها و سازمانها به درآمد نفت و وابسته شدن ارزیابیها به میزان سوددهی و کارایی این مجموعهها. درواقع این مسئله یکی از مهمترین محصولات و نتایج اقتصاد غیردولتی و واگذاری به بخش خصوصی است. البته بهشرط آنکه، مراحل قانونی انجام شود.
جمعبندی
در پایان، اشاره به این نکته لازم است که مدیران پاک، نخبه و کارآمد، کمیاب نیستند و بخش مهمی از جامعه، بهخصوص پستهای مدیریتی که تأییدشان نیاز به رأی مردم دارد، مدیران اهل تدبیر کم ندارد. آنچه گفته شد، رویکرد کلی قضیه بود که نسبت به آینده بیم و ترس ایجاد میکند. درواقع بهجای آنکه مدیران شایسته، الگو قرار بگیرند و تعدادشان گسترش یابد، شرایط مالی و فضای فرهنگی جامعه، مدیران نالایق را مورد تشویق قرار میدهد و اگر احساس خطر نشود، احتمال آنکه این گروه، گسترش یابند، خارج از تصور نیست.
ضمن آنکه بعضی مسائل در پستهای مدیریتی، حتی قباحت خود را ازدستدادهاند و گاهی به بعضی رفتارها، تصمیمها و اندیشههایی که با مبانی دینی و قانونی ما تناقض آشکار دارند، چنان عادت کردهایم که حتی زشتی و ناراستی آن را بهخوبی احساس نمیکنیم. درواقع بهجای آنکه دنبال حل مسئله باشیم، توقعات خودمان را پایین آوردهایم.
درحالیکه با تعقل، تصمیم و اراده اساسی میتوان ساختار مدیریت کشور و شخصیت مدیران آینده را چنان ارتقا بخشید که از وضعیت نابسامانی فعلی، در این حوزه، فقط یک تجربه عبرتآموز باقی بماند. چنانکه در چهار سال اخیر، نسبت به دهه قبل از آن، چنین احساسی را توانستیم ـ تا حدودی ـ تجربه کنیم.
شماره 20 دوهفته نامه آیت ماندگار