طرح «کودکآزاری» در جامعه ما در رسانهها صرفاً در حوزه شکنجههای جسمی کودکان خلاصه شد. ابن در حالی است که گستره کودکآزاری بسیار وسیع تر از این حوزه است.
اگرچه «شکنجه جسمی» اذهان اجتماع را خیلی به خود معطوف میکند اما واقعیت این است که آزار جسمی صرفاً یکی از حقوق کودکآزاری است و در جامعهای که رگههای پررنگی از سنت و عقبماندگی هنوز در بستر ذهنی جامعه وجود و حضور دارد، شاید طبیعی باشد که وقتی حرف از کودکآزاری میشود صرفاً شکنجه جسمی کودک به ذهن بیاید.
در تمام جهان اولین حقوق، «حقوق کودکان» است، بعد از آن «حقوق زنان» و بعد «حقوق حیوانات» است. این ترتیب بندی به میزان قدرت دفاعی است که از خوددارند؛ یعنی کودکان بیدفاعترین موجودات هستند.
آنها انتخاب نکردهاند به این جهان بیایند، بزرگترها انتخاب کردهاند آنها را به این جهان بیاورند. به آنها هیچ ربطی ندارد که ما پولنداریم، یا ما از محل کارمان اخراج شدهایم، یا با رئیسمان درگیر شدهایم، یا با همسرمان دعوا کردهایم یا از هر چیز دیگری که اعصابمان خورد است و... آنها حقشان این است که شاد باشند.
این جمله را دوباره بخوانید: آنها «حقشان این است» که شاد باشند.
پدر و مادرها در برابر بچههایشان رفتارهایی میکنند آنها را در چرخه رفتاری میاندازد که ما به آن میگوییم «چرخه داغ». در این چرخه پدر و مادر بیشتر از ظرفیت روانی کودک از او خواستههایی دارند، چه، هنوز مدرن نشدهاند و نمیدانند انتظاری که از یک کودک میرود با انتظاری که از یک بزرگسال میرود حتماً متفاوت است.
هرگز نباید بهاندازه بزرگسال از یک کودک انتظار داشت. وقتی ما از کودکمان بیش از توانش انتظار داریم بهطورقطع نمیتواند انتظارات ما را برآورده کند، در این زمان والدین که انتظاراتشان برآورده نشده است از وضعیت پیشآمده احساس نارضایتی کرده و این احساس نارضایتی بهصورت هیجان «خشم» در درون آنها قلیان میکند و خروجی این خشم، رفتار «عصبانیت» خواهد بود.
یعنی مثلاً فرض کنید ظرفیت روانی یک کودک ۱۰۰ سیسی است. والدین تلاش میکنند ۱۲۰ سیسی را داخل این ظرف با گنجایش ۱۰۰ سیسی جا بدهند، نتیجه چه میشود؟ ۲۰ سیسی از آن بیرون میزند. در این زمان تعادل روانی کودک به هم میخورد و او برای بازگرداندن تعادل روانی خود مجبور میشود قدرت را وارد سیستم کند.
اما قدرت کودکان چیست؟
قدرت کودک قشقرق به راه انداختن، گریه کردن، لجبازی کردن، مخالفت کردن و... است. وقتی کودک قدرت را وارد سیستم میکند تا تعادل روانی ازدسترفتهاش را برگرداند، این رفتار کودک افزایش خشم والدین را در پی دارد. افزایش خشم با واردکردن فشار بیشتر به همان ظرف ۱۰۰ سیسی است، یعنی این بار ۱۳۰ سیسی را وارد ظرف میکنند با این بیآنکه: جواب من را میدهی؟... با من لج بازی میکنی؟... فکر میکنی زورت به من میرسد؟... یعنی بجای کاستن از فشار روانی، آن را افزایش میدهند!
این چرخه آنقدر میچرخد تا درنهایت والد آزارگر موفق میشود ۱۵۰ سیسی را داخل ظرف ۱۰۰ سیسی جای بدهد. اکنون کودکی که ظرفیت روانیاش ۱۰۰ سیسی بوده مجبور است ۱۵۰ سیسی را با خود حمل کند؛ اما او نمیتواند این بار را تحمل کند چون بیش از ظرف روانی اوست. در برخی موارد کودک این بار را بر سر برادر کوچک یا خواهر کوچک خود خالی خواهد کرد و او نیز به همین شکل این بار را بر روی بچه کوچک همسایه داخل کوچه تخلیه خواهد کرد او نیز روی سر برادر کوچک خود و این آخرین کودک، میشود پایان حلقه همه فشارهای اجتماعی.
از درون این چرخه آدمهایی بیرون میآیند که با کارد میوهخوری می توانند سر انسانی را ببرند. ما به اینها میگوییم «داعش». والدین هر مشکلی داشته باشند حق ندارند که به کودکان بیدفاع حمله کنند. فقدان دو عامل «پیشگیرانه» و «بازدارنده» در خصوص کودکآزاری شاید از مهمترین آیتمهای ایجابی این رفتار وحشیانه باشد:
اول آموزش ندیدن والدین در خصوص رفتار با کودک و تربیت و دوم نبود مجازات قانونی بازدارنده و قاطعیت در اجرای آن.
والدینی که آموزش پدر و مادری ندیدهاند یا به تربیت پدر و مادر خود و سبک تربیتی ایشان تأسی میجویند یا به سایر اطلاعاتی که از منابع علمی و غیرعلمی به ایشان میرسد چنگ میزنند و این خود بستر آسیب و ایجاد اختلال درروان و زندگی کودک میشود.
از سوی دیگر وقتی مجازاتی برای کودکآزاری _ در معنای واقعی آنکه شامل آسیب زدن به کودک در حوزه جسمی و روانی و عاطفی و جنسی و اقتصادی و فرهنگی و... است _ در نظر گرفته نشده یا مجازاتها بازدارندگی که باید داشته باشد را ندارد یا قاطعیتی در اجرای آن دیده نمیشود، طبیعی است که حتی در اقشار و طبقات بالای جامعه نیز شاهد اتفاقات و رفتارهای بسیار بد و وحشتناک با کودکان باشیم. به اینها اضافه کنید باورهای ریشهدار آدمها را در خصوص احساس مالکیت زن و فرزند و...
مجرم کودکآزاری میگفت «بچه خودم است حقش را دارم!» وقتی سخن از بازدارندگی مجازات و قاطعیت در اجرای آن میشود منظور این است که در مواردی اینچنین شاید مهمترین کاری که میشود کرد گرفتن صلاحیت داشتن فرزند از آن پدر و مادر است و سپردن حضانت او به پدر و مادرهای مهربانی که در آرزوی یک کودک برای محبت کردن هستند.
البته که نگارنده قصد ندارد از اهمیت آموزش که بهعنوان اولین عامل پیشگیرانه از آن سخن رفت غفلت کند. واقعیت این است که بسیاری از مردم در برابر این سؤال که چرا با این کودک اینگونه رفتار میکنید؟ حرفهایی میزنند که نشان از بیسوادی آنها در شناخت یک کودک و روان و نحوه نگاه او به جهان دارد.
واقعیت این است که بسیاری از انتظاراتی که والدین از کودکانشان دارند انتظارات بیجهت و بیجا و نادرستی است.
کودک خردسال تا قبل از ۷ سالگی هنوز منطق و عقلانیتی را که ما فکر میکنیم دارد ندارد، بنابراین انتظار رفتار منطقی و عقلانی داشتن از او انتظاری بیجا و ابلهانه است.
کودکان از تولد تا سن دوسالگی صرفاً دو ابزار حس و هوش را دارند. بعدازآن از دو تا چهارسالگی تخیل کمکم به این دو ابزار اضافه میشود و بعدازاین است که کودک میتواند با «اسباببازی» بازی کند. چراکه برای بازی با اسباببازی نیاز به تخیل و خیالپردازی است. از ۴ سالگی تا ۷ سالگی کودک صرفاً همین سه ابزار را در اختیار دارد.
بعد از ۷ سالگی تعقل و منطق بهصورت قطرهچکانی و بسیار بهمرور و بهتدریج به این ابزارها اضافه میشود؛ بنابراین تا قبل از سن ۷ سالگی نباید از کودک انتظار رفتار منطقی داشت؛ اما پدر و مادرهایی که این اطلاعات را ندارند میخواهند بازور و با اتکا به بزرگتر بودن هیکلشان حرف خود را به کرسی بنشانند و آن کودک را وادار کنند انتظارات غلط آنها را برآورده کند. کودکآزاری اینجا شروع میشود.
بسیاری از پدر و مادرها بهانه رفتارهای وحشیانه با کودکانشان را درگیریهای شخصی خود میدانند، اما حق این است که درگیریهای شخصی ما به کودک بیپناه و کوچک ما هیچ ربطی ندارد. بسیاری دیگر از پدر مادرها باورهای سنتی و قدیمی دارند که بچه باید از پدر و مادرش بترسد. این را بدانید که از هر دری ترس وارد شود احساس امنیت روانی از در دیگر خارج خواهد شد. وقتی امنیت روانی از بین رفت آینده کودکمان درگیر آسیبهایی خواهد شد که علت آن فقط و فقط پدر و مادر نادانش هستند. برخی پدر و مادرها هم این باور را دارند که از بچه بهتر میفهمند و صلاح او را میخواهند و بچه باید بدون چونوچرا به حرفهای آنها «بله قربان» بگوید. این باورها دیگر در دوره مدرن امروز کارایی ندارند و حتی کارایی برعکس دارند. والدین باید مراقب باشند که در خانهشان چه چیزی را قانون میکنند. یکبار مادری را دیدم موهای سرش را تراشیده بود. وقتی از او علت را پرسیدم گفت پسرش او را کتک میزند. گفتم آیا در کودکی او را میزدی؟ گفت بله!
دقت کنید وقتی قانون خانه ما این باشد که «حق باقدرت است» بدانید که یک روز قدرت او بیشتر از ما خواهد شد و این روز خوبی برای ما نخواهد بود!
شماره 23 دوهفته نامه آیت ماندگار