«تراژدی زندگی برتولت برشت در این واقعیت ساده نهفته بود: در دنیایی که مدعی بود برای آن مینویسد، یعنی دنیای طبقه کارگر، غرب و شرق، حتی یک تماشاگر هم به دست نیاورد.» با این مقدمه میتوان اشارهٔ کوچکی داشت به واقعیت اینکه مخاطب امروز ایرانی، چه در سینما و چه در اجراهای نمایشی که در نوع ممتازش صرفاً در پایتخت و برای قشر متوسط به بالا قابلدسترس است دنبال چه میگردد؟ مفهوم کاتارسیس دیگر در آثار جدا افتاده از ادبیات و صرفاً فرمالیستی شدهٔ امروزی ازمیانرفته است، تماشاگر با سرگردانی به تماشا مینشیند و سرگردانتر در پایان برمیخیزد.
بااینهمه نهادن بار مسئولیت بر گردهٔ تماشاگر و گرفتن نوک پیکانِ تمام قصور به سمت او قضاوتی عادلانه نیست. سلایق و علایق مخاطبان در پیوندی دیالکتیک با هنر و هنرمند قرار دارد. اگر تماشاگر ترجیح میدهد بهعوض اجرایی عمیق و انتقادی پای فانتزیهای هجوآمیز بیسروتهی بنشیند و ساعتی را به تفریح بگذراند گناهش تنها به گردن جامعهای نیست که چنین مخاطبانی را میپروراند، چه اینکه هنرمند میتواند و باید در ارتقای ذائقهٔ عمومی تأثیر گذاشته، درک و دریافت مردم را از هنر اعتلا بخشد.
در چند سال گذشته تئاتر ایرانی نسبت به قبل بیشتر بهسوی فرمالیسم و تجربههایی نو در کفهٔ بصری سنگینتر شده و از عینیت فاصله گرفته، ازاینجهت دیگر چون دهههای پیشین شاهد نمایشنامه نویسان پرقدرتی نیستیم که این روزها سالهای اولیهٔ حضور ویژه و پررنگشان باشد. از طرفی دیگر میبینیم حتی نمایشنامه نویسان نسل پیشین چون محمد چرمشیر نیز در نثر و خلق آثار جدیدشان با رویکردی صرفاً فرمالیستی با تئاتر مواجه میشوند. در نمایشهایی ازایندست، نگرش فرمالیستی مرزهای استعاره و اعجاز بصری را گذرانده و به ابهامی گنگ رسیده است که تردیدی در شعور و درک تماشاگر ایجاد میکند برای کشف تصویر و پنداشت معنا. به عبارتی میتوان گفت نویسنده-کارگردان در این موضع از مسئولیت اجتماعی، سیاسی خود در مقام یک هنرمند، شانه خالی کرده و به زینت کاری صرفی پرداخته است که تنها قشر مخاطبی را درگیر خود میکند که در پایان هفته، بلیتی مفصل خریده است، نمایشی عجیب، خاص و سخت را تماشا کرده و به دلیل گنگی برای توجیه شعور و درک خویشتن از ارتباط با اثر، جرات شک و پرسش را هم به خود نمیدهد. همان مخاطبی که خرسند از این ابهام، در شمایلی هوشمند خود را پنهان نگاه میدارد و درنهایت با سلفیهایش از عوامل یک نمایش بازتاب پوچ تئاتری که به تماشا نشسته است را به اجتماع بازمیگرداند. در سیاستهای فعلی و حضور حساسیتهای همواره بر صحنههای نمایش، در غربت بودن بزرگانی چون بهرام بیضایی و یا مهجور ماندن آثار نمایشنامه نویسان نسل پیشین مثل غلامحسین ساعدی و بهمن فرسی، محمود استادمحمد، عباس نعلبندیان و... میتوان انگشتشمار نویسندگان و کارگردانانی را نام آورد که برگ برگ متونشان نمادی از دغدغههای اجتماعی و توجه به واقعیت تلخ امروز است. محمد یعقوبی یکی از همین نامهاست که اجرای آثارش در همه این سالها همواره به سد منع و ممیز برخورده است، بااینهمه هیچگاه از محیط و شرایط پیرامونش نبریده است. محمد یعقوبی که به اذعان موافقان و مخالفانش هنرمندی مؤلف در تئاتر امروز ایران محسوب میشود، نمایندهای از هنری است که در عین توجه به فرم و در عین کاربرد شیوههای بدیع در اجرا ارتباط خود را با واقعیت عینی از دست نداده است.
شماره 27 دوهفته نامه آیت ماندگار