این انتقادی که مطرح میشود و می گویند که نسل جدید و جوان تئاتر کشور علاقهای برای به روی صحنه بردن کارهای اجتماعی و نمایشنامههای بومی با مضامین انتقادی را ندارند را میتوان از چند منظر بررسی کرد. اول اینکه نمایشنامههای خارجی که برخی معتقدند نسل جوان فقط دنبالشان میروند، اینگونه نیست! زیرا نسل قدیم تئاتر هم در حال حاضر به دلایل مختلف همین کار را انجام میدهند، به این خاطر که کار کردن نمایشنامههای خارجی دردسرهای کمتری دارد. این موضوع ربطی به ارزشگذاری ندارد بلکه موضوع اصلی این است که دردسر کمتری دارد و به این مسئله باید به شکل آسیبشناسی نگاه کرد. ازاینجهت که وقتی متنی از چخوف یا شکسپیر کار میشود دیگر این نمایش شامل بخش ممیزی نمیشود و دیگر قرار نیست وارد پیچوخمهای زیادی بشوند.
البته منظور این نیست که نویسندههای این متون، نگارندههای دست پائینی هستند بلکه برعکس! چراکه برای مثال شکسپیر شاعر و نمایشنامهنویسی ست که سالیان سال میشود بیهیچ تکراری کارهایش را روی صحنه برد و هنوز هم در نمایش آثارش حرفهای زیادی برای گفته شدن و شنیده شدن وجود دارد.
اما همکاران و دوستان ما در تئاتر ترجیح میدهند که سراغ نمایشنامههای خارجی بروند تا دردسرهای کمتری را متحمل شوند. بهطور مثال چند سالی بود که ما دچار تب اشمیت شده بودیم و اکثر دوستان سراغ اینچنین نمایشنامهنویسهایی میرفتند که این در وهلهٔ اول به ممیزیهای پیدرپی برمیگردد.
از سوی دیگر نمایشنامهنویسان برای فرار از طی کردن پروسه طولانی آماده کردن یک متن نمایشنامه و تحمل سختیهای موجود؛ با هزینهای بسیار کم یک نمایشنامهٔ خارجی تهیه میکنند و با صرف کمترین وقت و هزینه مالی و فرار از سانسور، یک نمایشنامه خارجی را به روی صحنه میبرند.
و اما مهمترین مسئله و مشکل در باب کار کردن متون ایرانی، این است که مرتب پرسیده میشود این یعنی چه؟ منظور از این جمله یا کلمه یعنی چه؟ و این پرسشهای تمام ناشدنی همان سانسور است که باعث میشود دستوبال نویسندگان و کسانی که قرار است یک نمایشنامه را اجرا کنند بسته باشد به این خاطر که مرتب باید همهچیز را ترجمه کنند و توضیح بدهند و در باب پرسش شما دربارهٔ بیتفاوتی جوانان نسل جدید معتقدم جوانان امروزی بههیچوجه بیتفاوت نیستند و اتفاقاً نمایشنامههایی که من از برخی از این نمایشنامهنویسان دیدهام، حرفهای زیادی برای گفتن داشتند و تنها مسئله سرگرم کردن نیست و قطعاً حرف برای گفتن دارند و حتی سراغ همین «اشمیت» هم که میگویم میروند، در همان حالت هم حرفهای زیادی برای گفتن دارند، چون بههرحال از انسان حرف میزنند، اما ایراد کار اینجاست که زمانی که ما، تب «اشمیت» یا «سایمون» و یا کسان دیگری را میگیریم، این مسئله کمکم حتی میان فارغالتحصیلان این رشته هم متداول میشود وسعی میکنند خیلی راحت به همان سوژههای تکرار بپردازند و بسنده کنند، برای مثال سال پیش در یک مقطع زمانی «مارتین مکدونالد» میان نمایشنامهنویسان ما باب شد و هرکسی را میدیدیم در حال کار کردن روی آثار «مکدونالد» بود!
بههرحال من معتقدم، ما حرفی را که میخواهیم بزنیم باید از اقلیم خودمان باشد، نمایشنامهنویس باید بر اساس جامعهٔ خود ما بنویسد، بر اساس مسائل اجتماعی و انسانی خودمان، چون هنر شرححال انسان است و این انسان در همهٔ شکلش در این جامعه حضور دارد و زندگی میکند و این حضورش متکی بر مسائل، نیازمندیها و دردهایش است و یک نمایشنامهنویس در مورد همین انسان مینویسد، حالا انسان را بهمثابه قومی و ملیتی نگاه کنیم که میتواند از کشور خودمان باشد و یا انسان در بعد کلانش، تنها، مهم این است که در مورد انسان مینویسند، کاری که شکسپیر و چخوف و داستایوفسکی و دیگر بزرگان ادبیات جهان انجام دادهاند.
شماره 27 دوهفته نامه آیت ماندگار