حدوداً ۲۰ دقیقه به دو بود که به در شانزده آذر دانشگاه تهران رسیدم. به چند تا از بچههای دانشگاه تهران زنگ زدم تا کمک کنند که شاید بتوانم وارد دانشگاه شوم. وارد دانشگاه تهران شدم از درب ورودی خیابان قدس که گذشتم برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. عبدالله رمضان زاده پشت سرم ایستادم تا با او همقدم شوم. درراه از دانشجویی که هردوی مارا مشایعت میکرد پرسید «چه خبر؟» که جواب شنیدیم «نگذاشتهاند دکتر یزدی به دانشگاه بیاید» خوش و بشی با رمضان زاده کردم و راه را ادامه دادیم به سالن فردوسی که رسیدیم صدای شعار دانشجویان شنیده میشد. داخل که رفتم از انتظامات پرسیدم «آقای بهاور کجا هستند؟» با دست جایی را به من نشان دادند رفتم جلو اما کسی که نشسته بود حسین نقاشی بود نه عماد بهاور از او سراغ عماد را گرفتم که نشانم داد رفتم تشکر کردم و پشت سرش نشستم کنارش پر بود نمیشد کنارش نشست. فائزه هاشمی داشت سخنرانی میکرد از انتخابات پیش رو گفت از خرداد ۹۲ هم گفت از حامیان آن روز رئیسجمهور امروز از کسانی که برایشان دست زدند از مجلس و حقوق زنان گفت دانشجویان شعارهای خردادماه ۶ سال پیش را سر دادند فائزه هاشمی به شوخی گفت «ماشاءالله چه بهروز!» تمام که شد شهریار خسروی از پشت تریبون گفت: «اجازه بدهید حامل پیام دکتر یزدی در مراسم ما باشند و هم پیام ایشان را قرائت کنند.» برخی خواستند شعار هم بدهند که نشد زور دستها بیشتر بود. بعد یک کلیپ پخش شد کلیپی که در آن از باقر خان و ستارخان یاد شد و همه دست زدیم. از مصدق یاد شد و دست زدیم شعار دادیم که «مصدق، مصدق راهت ادامه دارد» از قندچی و بزرگمهر و شریعت رضوی یاد شد و همه باز دست زدیم و برایمان یادآوری شد که «دانشجو میمیرد ذلت نمیپذیرد» از انقلاب یاد شد و همنوا شدیم که «قسم به اسم آزادی به لحظهای که جان دادی که راه ما باشدا راه توای شهید. همه بهپیش همه بهپیش به یکصدا جاویدان ایران عزیز ما» کلیپ ادامه پیدا کرد محمدرضا پهلوی را هم نشان داد که فریاد مرگ بر دیکتاتور بلند شد. کلیپ به ۱۲ بهمن رسید بهپیر مردی که از پلههای هواپیما پایین میآید به امامی که بعد از ۳۶ سال از به زمین نشستن پروازش هنوز دانشجویان به افتخارش دست میزنند. کلیپ به دولت موقت رسید به بازرگان به دست زدنهای ادامهدار به آیتالله طالقانی رسید و موج بعدی دست زدنها به شریعتی و بازهم دست زدن به آیتالله مطهری رسید دست زدنها باز ادامه داشت به شهید بهشتی رسید بازهم ابراز احساسات و دست زدن بود کلیپ به جنگ رسید یادمان افتاد که از این خاک چه کسانی که پر نکشیدند یادمان افتاد بسیجیان مخلص را همت را باکری را یادمان افتاد که اینها اسم کوچه و خیابان نیستند اینها اسطورهاند. به نخستوزیر جنگ رسید همه باز دست زدند و ابراز احساسات کردند به ۱۴ خرداد ۶۸ رسید همهجا ساکت شد صدای اندوه در سالن پیچید که «انا لله و انا الیه راجعون» همه ساکت بودند به احترام مردی که رفته است کلیپ بهروزهای دیگری رفت به انتخابات هفتم ریاست جمهوری به تیتر ۲۰۰۰۰۰۰۰ روزنامه همشهری به دست زدن شدید دانشجویان انگار که کاندیدای محبوب انتخاباتیشان همینالان پیروز انتخابات شده باشد. کلیپ جلوتر رفت بهروزهای دادگاه سلام رسید به تیرماه تلخ دانشگاه تهران به تیتر «تبرئه» که آن روزها بهار زد. به زخم برداشتن سعید حجاریان از دست روزگار مکار و نا به کار. کلیپ رفت به استعفای مجلس ششمیها کلیپ به سال ۸۳ هم رفت وقتیکه رئیسجمهور آن روزها به دانشجویان گفته بود: «بعد از من کسانی میآیند عمل میکنند و شما نتیجه عملشان را خواهید دید.» بعد کلیپ رسید به انتخابات نهم ریاست جمهوری به «کاغذ پاره» گفتنها به خط قرمز کابینهای که خط قرمز شکست و از بیتالمال خورد. به آن رئیس تأمین اجتماعی که خودش را حسابی بیمه کرد. اینجای کلیپ در کل مربوط به پاک دستی پاکدستان بود در دانشگاه تهران صدای دست و شعار به هوا بلند شد. همینجاها بود که مهندس هاشم صباغیان هم از در وارد شد. صفحه سیاه شد و نوشتهای را دیدیم: «بنا به دستور مسئولین دانشگاه از پخش این بخش از تاریخ معذوریم» بعد انتخابات ۹۲ را مرور کردیم پیروزی روحانی را به خاطر آوردیم و به یاد آن روزها دست زدیم کلیپ شادی توافق را برایمان تکرار کرد. کلیپ تمام شد با این جمله که: «بنا به دستور مسئولین دانشگاه از پخش وعده انتخاباتی رئیسجمهور معذوریم» کلیپ که تمام شد شهریار خسروی از برندهها و بازندهها برایمان شعر خواند. شعری از نوشتن آن در روزنامه معذوریم فقط آخرش از ابراهیم یزدی تشکر کرد به برنده نشد و باخت. بعد حجتالاسلاموالمسلمین ادیب آمد برایمان از قرآن خواند که کف میرود و آب که برای مردم مفید است میماند مثالش هم مرد محصور احمدآباد که بعد از ۶۰ سال در اذهان مانده است. بعد از انتخابات پیش رو و قانون اساسی گفت از نحوهٔ نظارت گفت از چیزهای دیگر هم گفت بگذریم اینها را یا سایتها تابهحال نوشتهاند یا امروز که روزنامه چاپ شود مینویسند بعد یکی از دوستان که انگار خیلی از این مراسم خوشحال نبود خواست تاکمی اخلال کند او را با صلوات و تکبیر بدرقه کردیم. بعد شهریار دل نوشتهای خواند. دروغ چرا؟ بادل نوشته گریهام گرفت و گریه هم کردم. بعد هم یار دبستانی را همخوانی کردیم و مراسم تمام شد.
شماره 7 دوهفته نامه آیت ماندگار