سقوط اصفهان عنوان کتابی است که جان مایه آن خاطرات و یادداشتهای کشیشی لهستانی به نام یوداش کروسینسکی است که خود در سال ۱۷۲۲ میلادی برابر با ۱۱۳۵ هجری در اصفهان بسر برده و همه رویدادهایی را که موجب پایان حاکمیت دودمان صفوی بر ایران شده به چشم دیده است. آنچه میشنوید کوتاه شده بخشهایی از این کتاب است که به رویداد محاصره اصفهان و چگونگی زندگی مردم از زبان این کشیش لهستانی میپردازد. این کتاب را دکتر سیدجواد طباطبائی بازنویسی و انتشارات نگاه معاصر در سال ۱۳۸۶ منتشر کرده است. در سال ۱۷۲۲ میلادی برابر ۱۱۳۵ قمری هنگامی که اصفهان پایتخت ایران در محاصره سپاه محمود افغان مقاومت میکرد، خواروبار در شهر نایاب شد. بنابراین مردم که از قحطی و ترس از دشمن کاسه صبرشان لبریز شده بود رهسپار کاخ شاهی شده و از شاه درخواست کردند تا آنان را تجهیز و به جنگ با افاغنه گسیل دارد. شاه سلطان حسین که در این هنگام قدرت تفکر را از دست داده بود این درخواست مردم را به یکی از سرداران احاله کرد و او نیز به بهانه این که ساعت سعد(مبارک) نیست از این کار طفره رفت. این موضوع موجب خشم بیشتر مردم شد و به شورشی عمومی انجامید که در نتیجه آن دیوانخانه حکومتی توسط مردم محاصره شد و مردم خشمگین را بر آن داشت تا از شاه بخواهند کاخ را ترک کرده و خود شخصاً فرماندهی عملیات را بر عهده بگیرد. با هجوم مردم به کاخ سلطنتی، خواجه سرایان که همه کاره شاه سلطان حسین بودند به نگهبانان فرمان آتش دادند که در این میان گروهی از مردم کشته و زخمی شدند. اگرچه این تیراندازی به شورش پایان داد اما اثری نامطلوب برتحول آتی حوادث گذاشت زیرا مردم فهمیدند که شیرازه امور از هم گسیخته و باید از ترس جان فرار را بر قرار ترجیح داده و از شهر خارج شوند. بنابراین با رایزنیهای انجام شده و موافقت ضمنی افغانها، بیش از نیمی از مردم اصفهان شهر را ترک کردند بطوریکه پایتخت از جمعیت خالی شد و همین امر موجب گردید تا ادامه پایداری در برابر شورشیان افغان ممکن نشود. در ماه اکتبر(مهرماه) دیگر، خواروبار، گندم و حیوانی نمانده بود که مردم از آن تغذیه کنند. پس از آن نوبت به چرم کفشهای کهنه رسید که مردم آن را در آب جوشانده و به عنوان یکی از غذاهای رایج استفاده کنند؛ اما از همه مصیبت بارتر خوردن گوشت انسان بود. کوچهها پر از اجساد مردگان بود و برخی در خفا گوشت بدن آنها را بریده و از آن تغذیه میکردند و این در حالی بود که من شنیدم مادرانی از فرط گرسنگی حتی کودکان خود را نیز خورده بودند.
شماره 54 دوهفته نامه آیت ماندگار